کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


روایت رزم و شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام در کتب مختلف

درباره : حضرت علی اکبر علیه السلام
منبع : ارشاد، اخبار الطوال، تاریخ طبری، روضة الواعظین، مقتل خوارزمی، اعلام الوری، لهوف، مثیر الاحزان ؛ تذکرة الخواص، بحار الانوار، جلاءالعیون، نفس المهموم، منتهی الامال، مقتل مقرم

الأرشاد شیخ مفید( از علمای قرن پنجم هجری):پس فرزندش على بن الحسين علیه‌السلام پيش آمد و مادرش ليلى دختر ابى قرة بن عروة بن مسعود ثقفى بود و از زيباترين مردم آن زمان بود، و در آن روز نوزده سال داشت پس حمله افكند و می‌گفت: ۱- منم على فرزند حسين بن على، بخانه خدا سوگند ما سزاوارتر به پيغمبر هستيم. ۲- بخدا سوگند پسر زنا زاده در باره ما حكومت نخواهد كرد، با شمشير شما را می‌زنم و از پدر خويش دفاع می‌كنم.  (شمشير ميزنم) شمشير زدن جوانى هاشمى و قرشى.
پس چند بار چنين حمله افكند، و مردم كوفه از كشتن او خوددارى می‌كردند، مرة بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بگردن من باشد اگر اين جوان بر من بگذرد و چنين حمله افكند و من داغ مرگش را بر دل پدرش ننهم، پس همچنان


كه حمله افكند مرة بن منقذ سر راه بر او گرفت و با نيزه او را بزد آن جناب بزمين افتاده، و آن بيشرم مردم گرد او را گرفته با شمشيرهاى خود پاره پاره ‏اش كردند، حسين علیه‌السلام آمد تا بر سر آن جوان ايستاده فرمود: خدا بكشد مردمى كه تو را كشتند اى پسرم، چه بسيار اين مردم بر خدا و بر دريدن حرمت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بيباك كشته‏ اند، و اشك از ديدگان حق بينش سرازير شد، سپس فرمود: پس از تو خاك بر سر دنيا! در اين حال زينب خواهر حسين علیه‌السلام  از خيمه بيرون دويده فرياد می‌زد: اى برادرم و اى فرزند برادرم! و شتابانه آمد تا خود را بروى آن جوان انداخت، حسين علیه‌السلام سر خواهر را بلند كرده او را بخيمه بازگرداند، و بجوانان خود فرياد زد: برادرتان را برداريد، پس جوانان آمده او را برداشتند تا جلوى خيمه كه پيش روى آن جنگ مي كردند بر زمين نهادند.

متن عربی روایت در ارشاد شیخ مفید: وَ لَمْ يَزَلْ يَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَيُقْتَلُ حَتَّى لَمْ يَبْقَ مَعَ الْحُسَيْنِ علیه‌السلام إِلَّا أَهْلُ بَيْتِهِ خَاصَّةً فَتَقَدَّمَ ابْنُهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه‌السلام وَ أُمُّهُ لَيْلَى بِنْتُ أَبِي مُرَّةَ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِيِّ وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ لَهُ يَوْمَئِذٍ بِضْعَ عَشْرَةَ سَنَةً فَشَدَّ عَلَى النَّاسِ وَ هُوَ يَقُولُ-

          أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي             نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِي‏

             تَاللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي             أَضْرِبُ بِالسَّيْفِ أُحَامِي عَنْ أَبِي‏

             ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِيٍّ قُرَشِي‏

فَفَعَلَ ذَلِكَ مِرَاراً وَ أَهْلُ الْكُوفَةِ يَتَّقُونَ قَتْلَهُ فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ فَقَالَ عَلَيَّ آثَامُ الْعَرَبِ إِنْ مَرَّ بِي يَفْعَلُ مِثْلَ ذَلِكَ إِنْ لَمْ أُثْكِلْهُ أَبَاهُ فَمَرَّ يَشُدُّ عَلَى النَّاسِ كَمَا مَرَّ فِي الْأَوَّلِ فَاعْتَرَضَهُ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ وَ احْتَوَاهُ الْقَوْمُ فَقَطَعُوهُ بِأَسْيَافِهِمْ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ فَقَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يَا بُنَيَّ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ وَ انْهَمَلَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ

وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ أُخْتُ الْحُسَيْنِ مُسْرِعَةً تُنَادِي يَا أُخَيَّاهْ وَ ابْنَ أُخَيَّاهْ وَ جَاءَتْ حَتَّى أَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَأَخَذَ الْحُسَيْنُ بِرَأْسِهَا فَرَدَّهَا إِلَى الْفُسْطَاطِ وَ أَمَرَ فِتْيَانَهُ فَقَالَ احْمِلُوا أَخَاكُمْ فَحَمَلُوهُ حَتَّى وَضَعُوهُ بَيْنَ يَدَيِ الْفُسْطَاطِ « الأرشاد ج ۲ ص ۱۵۸»

**********************************************************

اخبار الطوال دینوری ( از مورخین قرن سوم هجری):

نخستين كس از ايشان كه به ميدان رفت و جنگ كرد على بن حسين كه همان على اكبر است بود و همواره پيكار كرد تا شهيد شد مرة بن منقذ عبدى بر او نيزه زد و او را بر زمين انداخت و سپس شمشيرها او را فروگرفت و شهيد شد.

**********************************************************

تاریخ طبری ( از مورخین قرن سوم هجری): 

گويد: نخستين كس از فرزندان ابى طالب كه آن روز كشته شد على اكبر پسر حسين بود كه مادرش ليلى دختر ابو مرة بن عروة ثقفى بود وى حمله آغاز كرد و رجزى به اين مضمون می‌خواند:

«من علي، پسر حسين بن على «به پروردگار كعبه كه ما به پيمبر نزديكتريم «به خدا پسر بى‏پدر درباره ما حكم نكند.» گويد: اين كار را چند بار كرد. مرة بن منقذ عبدى او را بديد و گفت:

«بزرگترين گناهان عرب به گردن من باشد اگر بر من بگذرد و چنين كند، و پدرش را عزادار نكنم.» گويد: بار ديگر على اكبر بيامد و با شمشير به كسان حمله می‌برد، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و ضربتى به او زد كه بيفتاد و كسان اطرافش را گرفتند و با شمشير پاره پاره ‏اى كردند.

حميد بن مسلم ازدى گويد: به گوش خودم شنيدم كه حسين علیه‌السلام می‌گفت: «پسركم، خداى قومى را كه ترا كشتند، بكشد، نسبت به خدا و شكستن حرمت پيمبر چه جسور بودند، از پس تو دنياگو مباش

گويد: گويى می‌بينم زنى شتابان در آمد كه گفتى خورشيد طالع بود و فرياد می‌زد: «اى برادركم، اى برادرزاده‏ام!» گويد: پرسش كردم گفتند: «اين زينب دختر فاطمه دختر پيمبر خداست.» گويد: پس بيامد و بر پيكر وى افتاد، حسين بيامد و دست او را گرفت و سوى خيمه گاه برد، آنگاه حسين به طرف فرزند خويش رفت، غلامانش نيز بيامدند كه گفت: «برادرتان را برداريد.» پس او را از محل كشته شدنش ببردند و رو به روى خيمه ‏گاهى نهادند كه مقابل آن جنگ می‌كردند. «تاریخ طبری ج ۵ ص ۴۴۶»

**********************************************************

روضة الواعظین فتال نیشابوری ( از علمای قرن ششم هجری):

پس از او على بن حسين علیه‌السلام (يعنى حضرت على اكبر) به ميدان رفت. در اين حال از ديدگان امام حسين علیه‌السلام اشك فرو ريخت و عرضه داشت: پروردگارا! خود بر ايشان گواه باش. همانا نوه پيامبرت و شبيه ‏ترين افراد به او از لحاظ چهره و اخلاق به ميدان رفت. على علیه‌السلام چنين رجز می‌‏خواند:  «من على پسر حسين پسر عليم. سوگند به خانه خدا، كه به پيامبر سزاوارتريم. آيا نمی‌بينيد چگونه از پدرم حمايت می‌كنم؟» ده تن از ايشان را كشت و به سوى پدر برگشت و گفت پدر جان تشنهام. امام حسين علیه‌السلام  فرمود: پسرم! شكيبا باش. پدر بزرگت ترا با جام لبالب سيراب خواهد كرد. بازگشت و به جنگ ادامه داد تا چهل و چهار تن از ايشان را كشت و سپس خود شهيد شد. درودهاى خداوند بر او و بر پدرش باد.

متن عربی روایت در روضة الواعظین : وَ بَرَزَ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه‌السلام فَلَمَّا بَرَزَ عَلَيْهِمْ دَمَعَتْ عَيْنُ الْحُسَيْنِ علیه‌السلام فَقَالَ اللَّهُمَّ كُنْتَ أَنْتَ الشَّهِيدَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ بَرَزَ ابْنُ رَسُولِكَ وَ أَشْبَهُ النَّاسِ وَجْهاً وَ سَمْتاً بِهِ فَجَعَلَ يَرْتَجِزُ وَ هُوَ يَقُولُ‏

          أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ             نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِيِ‏           أَ مَا تَرَوْنَ كَيْفَ أَحْمِي عَنْ أَبِي‏

. فَقَتَلَ مِنْهُمْ عَشَرَةً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ فَقَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع صَبْراً يَا بُنَيَّ يَسْقِيكَ جَدُّكَ بِالْكَأْسِ الْأَوْفَى فَرَجَعَ فَقَاتَلَ حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ أَرْبَعَةً وَ أَرْبَعِينَ رَجُلًا ثُمَّ قُتِلَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَبِيهِ. « روضة الواعظین ص ۳۰۹»

**********************************************************

اعلام الوری طبرسی ( از علمای قرن ششم هجری):

بعد از كشته شدن ياران امام حسين على اكبر علیه‌السلام فرزند آن جناب كه در آن روز نوزده سال  از عمرش می‌گذشت و از زيباترين مردم بود به ميدان جنگ آمد و گفت‏

          أنا عليّ بن الحسين بن علي             نحن و بيت اللَّه أولى بالنبيّ‏             و اللَّه لا يحكم فينا ابن الدّعي‏

حضرت على اكبرعلیه‌السلام اين چند بيت را مكرر خواندند، اهل كوفه از جنگ كردن با او خوددارى ميكردند، ناگهان مرة بن منقذ عبدى نيزه‏ اى به او زد و او را از بالاى اسب بر زمين انداخت، مردم پيرامون او را گرفتند و با شمشير بدن مبارك او را پاره پاره‏ كردند، سيد الشهداء علیه‌السلام خود را ببالين فرزندش رسانيد و بالاى سر او نشست و فرمود:

خداوند بكشد مردمى را كه ترا كشتند. اين جماعت خيلى جرأت پيدا كرده ‏اند كه به خداوند و رسول او اعتنائى ندارند در اين هنگام چشمان آن حضرت پر از اشك شد، و گفت: پس از درگذشت تو خاك بر سر دنيا باد، زينب سلام اللَّه عليها با شتاب خود را بميدان رسانيد، و فرياد زد: اى برادر و اى پسر برادر تا آنگاه كه آمد خود را بالاى جنازه برادرزاده‏ اش افكند. امام حسين علیه‌السلام خواهرش را برداشت و با خود به خيمه آورد.

متن عربی روایت در اعلام الوری : يَتَقَدَّمُ رَجُلٌ بَعْدَ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَيُقْتَلُ حَتَّى لَمْ يَبْقَ مَعَ الْحُسَيْنِ علیه‌السلام إِلَّا أَهْلُ بَيْتِهِ خَاصَّةً. فَتَقَدَّمَ ابْنُهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه‌السلام وَ كَانَ مِنْ أَجْمَلِ النَّاسِ وَ لَهُ يَوْمَئِذٍ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً فَشَدَّ عَلَى النَّاسِ وَ هُوَ يَقُولُ‏

  أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ             نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِيِ‏             تَاللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِيِ‏

 فَفَعَلَ ذَلِكَ مِرَاراً وَ أَهْلُ الْكُوفَةِ يَتَّقُونَ قَتْلَهُ فَضَرَبَهُ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ فَطَعَنَهُ وَ صَرَعَهُ وَ احْتَوَشَهُ الْقَوْمُ فَقَطَعُوهُ بِأَسْيَافِهِمْ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ فَقَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ وَ انْهَمَلَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ فَخَرَجَتْ زَيْنَبُ أُخْتُ الْحُسَيْنِ مُسْرِعَةً تُنَادِي يَا أُخَيَّاهْ وَ ابْنَ أُخَيَّاهْ وَ جَاءَتْ حَتَّى أَكَبَّتْ عَلَيْهِ وَ أَخَذَ الْحُسَيْنُ ع بِرَأْسِهَا فَرَدَّهَا إِلَى الْفُسْطَاطِ « اعلام الوری ص ۳۴۶ »

**********************************************************

مقتل الحسین خوارزمی ( از علمای قرن ششم هجری):

در این هنگام علی بن الحسین علیه‌السلام که مادرش لیلی دختر ابومرّة بن عروه ثقفی بود؛ و در آن زمان ۱۸ سال داشت، پیش آمد. فتقدم علی بن الحسین و امه لیلی بنت أبی مرّة بن عروة بن مسعود الثقفی،  و هو یومئذ ابن ثمان عشرة سنۀ؛ وقتی نگاه امامعليه السّلام به او افتاد سر به آسمان برد و گفت: خدایا! بر این مردم گواه باش که جوانی سوي آنان می رود که در خِلقت و در اخلاق و در سخن گفتن، شبیه ترین مردم به فرستاده توست. هرگاه شوق دیدار روي پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را داشتیم به صورت او نگاه می‌کردیم، فلما رآه الحسین رفع شیبته نحو السماء و قال: اللّهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز إلیهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم کنا إذا اشتقنا إلی وجه رسولک نظرنا إلی وجهه! خدایا! برکات زمین را از اینان دور دار. جمعشان را پراکنده ساز و تکه تکه شان کن و آنان را همانند راه هاي منشعب قرار ده و والیان را از آنان خشنود مدار چه این که ما را دعوت کردند تا یاري کنند ولی بر ما ستم روا داشته جنگیدند و ما را می کشند، اللّهم! فامنعهم برکات الأرض و إن منعتهم ففرقهم تفریقا و مزقهم تمزیقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم أبداً فإنهم دعونا لینصرونا ثمّ عدوا علینا یقاتلونا و یقتلونا، سپس حسینعليه السّلام بر عمر سعد فریاد زد: چه می‌خواهی؟ خدا رحِم تو را قطع کند و کارَت را برکت ندهد و کسی را بر تو مسلط کند که در رختخوابت تو را بکشد، همان گونه که رحم مرا قطع کردي و به خویشی من با رسول خدا توجه نکردي . ثم صاح الحسین بعمر بن سعد: قطع اللَّه رحمک و لا بارك اللَّه فی أمرك و سلّط علیک من یذبحک علی فراشک کما قطعت رحمی و لم تحفظ قرابتی من رسول اللَّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم! آن گاه امام صدایش را بلند کرد و این آیه را خواند: خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را از میان همه مردمان برگزید که همه آنها در مقام مانند همدیگرند، و خداوند شنوا و داناست به همه چیز، ما خاندان پیامبر از این نسل هستیم؛ ثم رفع صوته و قرأ:  إِنَّ اللَّه اصْ طَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیۀً بَعْضُ ها مِنْ بَعْضٍ واللَّه سَمِیعٌ عَلِیمٌ.

سپس علی بن الحسین با این رجز حمله ور شد : ثم حمل علی بن الحسین و هو یقول:

أنا علی بن الحسین بن علی              نحن و بیت اللَّه أولی بالنبی

 واللَّه لا یحکم فینا ابن الدّعی               أطعنکم بالرمح حتی ینثنی

أضربکم بالسیف حتی یلتوي                ضرب غلام هاشمی علوي

من علی فرزند حسین بن علی هستم. به خداي کعبه قسم که ما به پیامبر نزدیکتر و (براي جانشینی او)  سزاوارتریم. هیچ گاه فرزند زنازاده نمی‌تواند بر ما حکومت کند؛ آن قدر با نیزه و شمشیر، شما را می‌زنم تا آنها کج شوند؛ ضربتی که شایسته یک جوان هاشمی و علوي است،

او همچنان می جنگید تا ضجه اهل کوفه از کثرت کشته شدگان به دست او بلند شد، فلم یزل یقاتل حتی ضج أهل الکوفۀ لکثرة من قتل منهم گفته اند با وجود تشنگی، ۱۲۰ نفر را کشت. حتی أنه روي: أنه علی عطشه قتل مائۀ و عشرین رجلًا، پس از جراحتهاي زیاد، پیش پدر بازگشت و گفت: بابا جان! تشنگی مرا می‌کشد و سنگینی تجهیزات، طاقتم را برده است. آبی هست که با آن بر دشمن قوّت بگیرم؟ ثم رجع إلی أبیه و قد أصابته جراحات کثیرة فقال: یا أبۀ! العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد أجهدنی فهل إلی شربۀ من ماء سبیل أتقوي بها علی الأعداء؟

حسین گریست و گفت: پسرم!  فبکی الحسین و قال: یا بنی! بر پیامبر و علی عليهما السّلام و بر پدرت سخت است که آنان را بخوانی و نتوانند جوابت دهند و استغاثه نمایی و نتوانند کمکت کنند! عزّ علی محمد و علی علی و علی أبیک أن تدعوهم فلا یجیبونک و تستغیث بهم آن گاه فرمود: زبانت را بیاور و زبان او را مکید و انگشترش را به او داد و فرمود: آن را در دهانت بگذار و به نبرد دشمن بازگرد امیدوارم به زودي با جام پر آب جدّت سیراب شوي. نوشیدنی که هیچ گاه بعد از آن تشنگی نیست. فلا یغیثونک یا بنی! هات لسانک فأخذ لسانه فمصه و دفع إلیه خاتمه و قال له: خذ هذا الخاتم فی فیک و ارجع إلی قتال عدوك فإنی أرجو أن لا تمسی حتی یسقیک جدّك بکأسه الأوفی شربۀ لا تظمأ بعدها أبداً

علی بن الحسین به میدان برگشت و حمله کرد و می گفت:  فرجع علی بن الحسین إلی القتال و حمل و هو یقول:

الحرب قد بانت لها حقائق              و ظهرت من بعدها مصادق

 واللَّه ربّ العرش لا نفارق              جموعکم أو تغمد البوارق

 حقایق جنگ آشکار شده و نمونه هاي آن ظهور کرده است.به خدا سوگند که شما را رها نخواهیم کرد تا شمشیرهایتان را غلاف کنید

او جنگید تا ۲۰۰ نفر را کشت. پس منقذ بن مره عبدي، ضربتی به فرق سر او زد که افتاد و دیگران هم شمشیرهاي خود را حواله او کردند؛ و جعل یقاتل حتی قتل تمام المائتین. ثمّ ضربه منقذ بن مرّة العبدي علی مفرق رأسه ضربۀ صرعه فیها و ضربه الناس بأسیافهم !دست بر گردن اسب کرد و حیوان، او را به لشکر دشمن برد. فاعتنق الفرس فحمله الفرس إلی عسکر عدوّه؛ پس آنان با شمشیر، قطعه قطعه اش کردند؛ فقطعوه بأسیافهم إرباً إرباً، در لحظات آخرش به صداي بلند گفت: اي پدر! این جدّ من رسول خداست که با جام پر آبش سیرابم کرد. شربتی که دیگر تشنه ام نشود فلما بلغت روحه التراقی نادي بأعلی صوته: یا أبتاه! هذا جدي رسول اللَّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قد سقانی بکأسه الأوفی شربۀ لا أظمأ بعدها أبداً ؛ جدم می‌گوید: شتاب کن که جامی هم براي تو گذاشته است و هو یقول لک: العجل فإنّ لک کأسا مذخورة

امام حسینعليه السّلامفریاد زد: پسرم! خدا بکشد گروهی که تو را کشتند. چه قدر بر خدا جرأت کردند که حرمت رسولش را هتک کردند. بعد از تو خاك بر سر دنیا باد! فصاح الحسین: قتل اللَّه قوما قتلوك یا بنی! ما أجرأهم علی اللَّه و علی انتهاك حرمۀ رسول اللَّه؟! علی الدنیا بعدك العفا. حمید بن مسلم گوید: در این لحظه دیدم زنی چون خورشید، با شتاب بیرون آمد و نداي ویل و ثبور میداد. فریاد می‌زد: واحبیباه! واي میوه دلم! واي نور چشمانم !پرسیدم آن زن کیست؟ گفتند: زینب دختر علیعليه السّلام است. قال حمید بن مسلم: لکأنی أنظر الی امرأة خرجت مسرعۀ کأنها الشمس طالعۀ تنادي بالویل و الثبور تصیح: وا حبیباه! وا ثمرة فؤاداه! وا نور عیناه! فسألت عنها فقیل: هی زینب بنت علی، او آمد و خود را بر روي علی انداخت. حسینعليه السّلام آمد و دست او را گرفت و او را به خیمه بازگرداند؛ ثم جاءت حتی انکبت علیه فجاء إلیها الحسین حتی أخذ بیدها و ردّها إلی الفسطاط، سپس با جوانان خود سوي فرزند برگشت و فرمود! برادرتان را ببرید؛ ثم أقبل مع فتیانه إلی ابنه فقال: إحملوا أخاکم، آنان علی را از محل شهادتش برداشتند تا جلو خیمه اي که مقابل آن می‌جنگیدند، گذاشتند. فحملوه من مصرعه حتی وضعوه عند الفسطاط الذي یقاتلون أمامه،     « مقتل الحسین خوارزمی ج ۲ ص ۷۰»

**********************************************************

لهوف سید بن طاوس ( از علمای قرن هفتم هجری):

فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ‏ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى ع عَيْنَهُ وَ بَكَى.  چون همه اصحاب به شهادت رسيده و جز اهل بيت امام علیه‌السلام به جاى نماندند، علىّ بن الحسين علیه‌السلام كه از همه مردم زيباروى‏ تر و از نظر اخلاق از همه نيكوتر بود- از پدرش كسب اجازت كرد و امام وى را رخصت داد.امام نظر نوميدانه ‏اى به فرزند افكند و چشمان مباركش فرو هشت و بگريست.

 ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ. سپس فرمود: «خداوندا! گواه باش، به تحقيق جوانى به جنگ و مبارزت شتافته كه اشبه الناس از نظر خلقت و خلق و منطق به رسولت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مى‏ باشد. هرگاه اشتياق زيارت پيامبرت را می‌يافتم او را می‌نگريستم». فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي  بعد ناله برآورد و فرمود: «اى پسر سعد خدا رحمت را قطع كند آن گونه كه قطع رحم كردى».

فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ .  على به ميدان شتافته، و جنگ سختى بنمود و جمعى كثير از كفار را روانه دار البوار كرد. و آنگاه به نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان، تشنگى مرا كشته، و سنگينى آهن- سلاح- توان را از من برده، آيا شربت آبى به هم می‌رسد؟

فَبَكَى الْحُسَيْنُ ع وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً. حسين عليه السّلام بگريست و فرمود: «وا غوثاه اى پسر جانم. از كجا آب بيابم، اندكى مقاتله نما، چقدر نزديك است كه جدّت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را زيارت كنى و او تو را با جامى سرشار از آب سيراب كند كه بعد از آن هرگز تشنه نگردى».

  فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ. على اکبر علیه‌السلام به ميدان بازگشت و بزرگترين قتال را به راه انداخت، منقذ بن مرّه عبدى بسويش تيرى انداخت كه على را از پاى در آورد، ندا در داد: پدرا، از من به تو سلام باد- خدا حافظ- اين جدّ من است كه به تو سلام می‌گويد و می‌فرمايد: با شتاب نزد ما آى، وانگه شهقه ‏اى زده زندگى را بدرود فرمود.

فَجَاءَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ.  حسين علیه‌السلام آمد تا در كنار بدن مبارك فرزند بايستاد، صورتش را بر صورت فرزند نهاد و فرمود: خداوند بكشد قومى را كه تو را كشتند، چه چيز آنها را بر خدا و بر دريدن حرمت رسول اللَّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم جرى كرده، بعد از تو تفو بر دنيا .

قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ علیه‌السلام تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ  راوى گويد: زينب دخت على عليه السّلام از خيمه بيرون شده و ندا می‌داد: اى حبيب من. اى برادرزاده‏ام و آمد و خود را بر جسد او افكند. حسين عليه السّلام آمد و او را سوى زنان باز گردانيد.

ثُمَّ جَعَلَ أَهْلُ بَيْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِمْ يَخْرُجُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ بَعْدَ الرَّجُلِ حَتَّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَمَاعَةً فَصَاحَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام فِي تِلْكَ الْحَالِ  پس از آن از اهل بيت امام عليه السّلام  يكى پس از ديگرى به ميدان شتافته و به شرف شهادت‏ نائل آمدند، امام در آن حال بانگ برآورد: صَبْراً يَا بَنِي عُمُومَتِي صَبْراً يَا أَهْلَ بَيْتِي فَوَ اللَّهِ لَا رَأَيْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَداً. « اى عموزادگانم، اى اهل بيتم! شكيبايى كنيد، صابر باشيد، به خدا از امروز ديگر هوان و خوارى نبينيد.»  « لهوف ص ۹۹ »

**********************************************************

ترجمۀ آزاد مثیرالأحزان ابن نما ( از علمای قرن هفتم هجری): زمانى كه جز شمارى اندك از خاندان ارجمند حسين عليه السّلام ديگر يار و ياورى براى آن حضرت و آرمان آسمانى و انسانى ‏اش نمانده بود، فرزند ارجمندش «على» آماده جهاد و دفاع شد. او كه زيباترين و خوش‏ سيماترين مردم بود و روز شهادت فراتر از هیجده سال از عمرش می‌گذشت و در بهاران نوجوانى و جوانى بود، نزد پدر گرانقدرش آمد و اجازه رفتن خواست.
حسين علیه‌السلام به او اجازه رفتن داد و در همان حال به جمال نورافشان و قامت زيبنده‏ اش نگريست و باران اشك از ديدگان فرو ريخت. آن گاه زمزمه كرد كه:  «اللّهم اشهد انّه قد برز إليهم غلام يشبه رسول اللَّه خلقا و خلقا و منطقا.» بار خدايا! بر حق كشى و بى‏ رحمى اين بيداد گران گواه باش كه اينك جوانى به‏ سوى آنان روان است و به جهاد بر ضد اين تجاوزكاران می‌رود كه در سيما و اخلاق و رفتار و سخن و گفتار به پيامبرت می‌ماند. و در همان شرايط جوان انديشمند حسين به ميدان آمد و با دشمن به پيكار برخاست. او دليرانه می‌جنگيد و اين اشعار شور انگيز و حماسه ساز را می‌خواند كه:

أنا على بن الحسين بن على             نحن و بيت اللَّه أولى بالنّبي ...

من على هستم، فرزند حسين؛ نياى گرانقدرم امير مؤمنان علیه‌السلام است. به پروردگار كعبه سوگند كه ما از همگان به پيامبر خدا نزديكتريم. به خداى سوگند كه پسر بى ‏ريشه و تبار، نمی‌تواند بر ما به ميل خود حكم براند و با ستم و بيداد ما را فرمانبردار خويش سازد. او پيكارى سخت و قهرمانانه كرد و انبوهى از سپاه «عبيد» را به دوزخ فرستاد و آن گاه به سوى پدر بازگشت و گفت: «يا أبه! العطش قتلنى و ثقل الحديد قد أجهدنى.» پدر جان! تشنگى مرا می‌كشد و گرانى و سنگينى سلاح مرا به رنج افكنده و توانم را به پايان می‌برد.

حسين علیه‌السلام گريست و فرمود: امان از تنهايى و بى ‏ياورى! پسرم على! دليرانه به ميدان جهاد و دفاع بازگرد كه بزودى نياى گرانقدرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را ديدار خواهى كرد و او با جام لبريز از آب گوارا تو را سيراب خواهد ساخت و پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد.  «على علیه‌السلام » دگر باره به قلب سپاه شوم اموى بازگشت و جهادى ديگر آغاز كرد و آن گاه بود كه «منقذ عبدى» او را هدف تير كينه ‏توزانه ‏اش قرار داد و او را از زين به زمين افكند. سپاه شوم اموى، جوان انديشمند و شجاع حسين علیه‌السلام را از هر سو محاصره كردند و بدن نازنين او را پاره پاره ساختند. آن حضرت با دريافت نداى «على علیه‌السلام» خود را به ميدان رسانيد و بر كنار پيكر غرق در خون او ايستاد و فرمود: «قتل اللَّه قوما قتلوك فما أجرأهم على اللَّه و على انتهاك حرمة الرّسول.» نور ديده‏ ام! على جان! خدا مردمى را كه تو را كشتند، بكشد! چه چيز آنان را اين گونه بر شكستن مقررات خدا و پايمال ساختن حريم حرمت پيامبر جسارت و گستاخى داده است؟! و در همان حال باران اشك از ديدگان فرو باريد و افزود:  «على الدنيا بعدك العفا!» پسرم! ديگر پس از تو خاك بر سر دنيا و زندگى دنيا!

خواهر ارجمند حسين علیه‌السلام زينب با ديدن آن منظره جانسوز و شنيدن نداى برادر از سر پرده بيرون آمد و در حالى كه نداى جانسوزش طنين افكن بود كه: «يا حبيباه!» خودش را به پيكر غرق در خون جوان انديشمند و قهرمان برادر رساند و خود را بر روى آن نازنين بدن افكند و از پرده دل ندا بر آورد كه: نور ديده‏ام، على! عزيز برادرم! و حسين علیه‌السلام  دست خواهر را گرفت و او را به سرا پرده نور بازگردانيد.

متن عربی روایت در مثیر الأحزان :  فلما لم يبق معه إلا الأقل من أهل بيته خرج علي بن الحسين علیه‌السلام و كان من أحسن الناس وجها و له يومئذ أكثر من عشر سنين فاستأذن أباه في القتال فأذن له و نظر إليه و أرخى عبرته ثم قال اللهم اشهد أنه قد برز إليهم غلام يشبه رسول الله خلقا و خلقا و منطقا فقاتل و هو يقول‏

 أنا علي بن الحسين بن علي             نحن و بيت الله أولى بالنبي‏         و الله لا يحكم فينا ابن الدعي‏

 فقاتل قتالا شديدا و قتل جمعا كثيرا. ثم رجع إلى الحسين علیه‌السلام و قال يا أبت العطش قتلني و ثقل الحديد قد أجهدني فبكى و قال وا غوثاه قاتل قليلا فما أسرع الملتقى بجدك محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و يسقيك بكأسه الأوفى فرجع إلى موقف نزالهم و مازق مجالهم فرماه منقذ بن مرة العبدي فصرعه و احتواه القوم فقطعوه فوقف علیه‌السلام عليه و قال قتل الله قوما قتلوك فما أجرأهم على الله و على انتهاك حرمة الرسول و استهلت عيناه بالدموع ثم قال على الدنيا بعدك العفاء و خرجت زينب أخت الحسين تنادي يا حبيباه و جاءت فأكبت عليه فأخذها الحسين فردها إلى الفسطاط.  « مثیر الأحزان ص ۲۴۸»

**********************************************************

کشف الغمه محدث اربلی ( از علمای قرن هفتم هجری):

در کتاب کشف الغمه هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت علی اکبر ذکر نشده است.

**********************************************************

تذکرة الواص ابن جوزی ( از علمای قرن هفتم هجری):

شعبى می‌گويد: نخستين كسى كه از اينان كشته شد، عبّاس بن على بود و پس از او على اكبر پسر حسين بود كه بيرون آمد و مى‏ گفت:

نا على بن الحسين بن على‏                    نحن و بيت اللّه أولى بالنّبى‏

من شمر و عمر و ابن الدّعی

منم على بن حسين بن على، ما و خانه خدا به پيامبر سزاوارتر از شمر و عمر (بن سعد) و زنازاده (ابن زياد) هستيم.

پس مردى با نيزه او را زد و كشت.

**********************************************************

کامل بهائی عماد الدین طبری ( از علمای قرن هفتم هجری):

در کتاب کامل بهائی هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت محمد و عون بن عبدالله ذکر نشده است.

**********************************************************

بحار الأنوار علامه مجلسی( از علمای قرن دوازدهم هجری): سپس على بن الحسين علیه‌السلام جلو آمد. محمّد بن ابى طالب و ابو الفرج نوشته‏ اند كه مادر على بن الحسين: ليلى دختر ابو مرة بن عروة بن مسعود ثقفى بود. وى در آن روز جوانى هجده ساله بود. ابن شهر آشوب ميگويد: جوانى بيست و پنج ساله بود. گفته ‏اند: امام حسين علیه‌السلام انگشت سبابه و بقولى محاسن شريف خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: اللهم اشهد على هؤلاء القوم، فقد برز إليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك‏ ؛ يعنى بار خدايا! بر اين گروه شاهد باش، زيرا جوانى براى مبارزه ايشان قيام كرد كه از لحاظ خلقت و اخلاق شبيه‏ ترين مردم است به رسول تو. ما هر گاه ما مشتاق ديدار پيامبر تو ميشديم به جمال اكبر نظر می‌كرديم. پروردگارا! ايشان را از بركات زمين محروم كن! و آنان را بنحو مخصوصى پراكنده نما و پرده اسرار ايشان را پاره كن، آنان را دچار اختلاف و راه ‏هاى مختلف نما، واليان امر را از ايشان راضى مفرما. زيرا اينان ما را دعوت كردند كه يار و ناصر ما باشند ولى بر عكس با ما قتال می‌نمايند. پس از اين جريان امام حسين علیه‌السلام به ابن سعد فرياد زد و فرمود: ما لك قطع اللَّه رحمك! و لا بارك اللَّه لك في امرك و سلط عليك من يذبحك بعدى على فراشك! يعنى تو را چه شده! خدا رحم تو را قطع كند و امر تو را مبارك ننمايد و شخصى را بر تو مسلط نمايد كه تو را بعد از من در ميان رختخوابت ذبح كند! همچنان كه تو رحم مرا قطع كردى و قرابتى را كه با پيغمبر خدا دارم مراعات نكردى. سپس امام علیه‌السلام اين آيه را با صداى بلند تلاوت كرد! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ.  ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ . يعنى حقا كه خدا حضرت آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر مردم عالم برگزيد. ذريه ‏اى هستند كه بعضى از آنان از بعض ديگرند. و خدا شنونده و دانا است.
سپس حضرت على بن الحسين بر آن گروه حمله كرد. رجزى را می‌خواند كه مطلع آن اين است:

         ۱- انا على بن الحسين بن على             من عصبة جد ابيهم النبى‏

۱ - يعنى من على بن الحسين بن على می‌باشم. من از گروهى هستم كه جد پدرشان پيامبر اسلام است.

۲- بخدا قسم كه پسر زنا زاده در ميان ما حكومت نخواهد كرد. من شما را با اين نيزه بقدرى می‌زنم كه نوك آن بر گردد.

۳- من شما را با شمشير می‌زنم و از پدر خويشتن حمايت می‌كنم. من شما را نظير جوان هاشمى و علوى می‌زنم.

وى همچنان قتال می‌كرد تا اينكه مردم بعلت كثرت نفراتى كه از آنان كشته می‌شد دچار ضجه شدند. روايت شده آن بزرگوار با اينكه عطشان بود تعداد ۱۲۰ نفر مرد را از لشكر يزيد كشت. سپس در حالى نزد پدرش امام حسين علیه‌السلام مراجعت نمود كه زخم هاى فراوانى برداشته بود. او به امام حسين علیه‌السلام گفت:  يا ابه! العطش قد قتلنى، و ثقل الحديد اجهدنى. يعنى پدر جان! عطش مرا كشت و سنگينى آهن مرا دچار رنج نموده است آيا براى بدست آوردن يك جرعه آب راهى هست كه من بوسيله آشاميدن آن قوى شوم و بر دشمنان مسلط شوم؟ امام حسين علیه‌السلام  پس از اينكه گريه كرد فرمود: اى پسر عزيزم بر محمّد و على بن ابى طالب و من ناگوار است كه تو ايشان را بيارى خود بخوانى و جواب تو را ندهند. تو استغاثه كنى و بداد تو نرسند. اى پسر عزيزم‏ هات لسانك‏  يعنى زبان خود را بياور! سپس زبان وى را مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار و متوجه قتال با دشمن خود شو. زيرا من اميدوارم امروز را شب نكنى تا اينكه جدت پيامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم تو را با جرعه كاملى سيراب كند كه بعد از آن تشنه نشوى. حضرت على اكبر علیه‌السلام بر گشت براى قتال با دشمنان و اين رجز را خواند:

۱- الحرب قد بانت لها الحقائق             و ظهرت من بعدها مصادق‏

 ۲- و اللَّه رب العرش لا نفارق             جمعوكم او تغمد البوارق

۱ - يعنى حقا كه حقايق حرب واضح شد و نمونه‏ هائى براى حقايق قتال ظاهر گرديد. ۲- به آن خدائى كه پروردگار عرش است ما از شما مفارقت نمى‏ كنيم مگر اينكه شمشيرهاى درخشنده را غلاف كنيد.

وى همچنان مشغول قتال بود تا تعداد ۲۰۰ نفر را بقتل رسانيد. سپس منقذ بن مرّة عبدى ضربتى بر فرق مباركش زد كه وى را از پاى در آورد و ما بقى لشكر نيز آن حضرت را هدف شمشيرهاى خود قرار دادند. پس از اين جريان دست بگردن اسب خود در آورد و اسبش او را بطرف لشكر دشمن برد و دشمنان بدن وى را قطعه قطعه كردند. هنگامى كه روح مباركش بحلق مقدسش رسيد با صداى بلند فرمود: يا ابتاه! هذا جدى رسول اللَّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قد سقانى بكأسه الاوفى شربة لا اظمأ بعدها ابدا. يعنى پدر جان! اين جدم پيامبر خدا است كه مرا با جام آبى سيراب نمود كه بعد از آن ابدا تشنه نخواهم شد. جدم رسول خدا ميفرمايد: العجل العجل! زيرا يك جام آب براى تو ذخيره شده است كه الساعه آن را خواهى آشاميد. امام حسين علیه‌السلام پس از اينكه صيحه‏ اى كشيد فرمود: خدا بكشد آن گروهى را كه تو را شهيد كردند. چه چيزى اين جرات را به آنان داد كه بر عليه خدا و رسول قيام نمودند و نسبت به پيغمبر خدا هتك حرمت كردند!؟ بعد از تو دنيا نابود شود.

حُميد  ابن مسلم می‌گويد: گويا: من نظر ميكنم بزنى كه چون خورشيد درخشان بود با سرعت از خيمه خارج شد و صدا به وا ويلا بلند كرد و گفت: اى حبيب من! اى ميوه قلب من! اى نور چشم من! من جويا شدم: اين زن كيست؟ گفته شد: زينب دختر على علیه‌السلام است. آن بانو آمد و خود را روى نعش على اكبر انداخت. امام آمد و دست او را گرفته بجانب خيمه باز گردانيد. سپس امام علیه‌السلام متوجه جوانان خود شد و فرمود: برادر خود را بسوى خيمه حمل كنيد. ايشان جنازه على اكبر را از محل شهادتش آوردند و نزد آن خيمه‏ اى نهادند كه در جلو آن قتال می‌كردند.

ابو الفرج در كتاب: مقاتل از قول سعيد بن ثابت می‌نويسد: هنگامى كه على بن الحسين علیه‌السلام بسوى مبارزه با دشمنان رفت امام عليه السلام چشمان خود را پر از اشك و گريه كرد و فرمود: بار خدايا تو بر اين مردم شاهد باش، زيرا جوانى براى مبارزه با آنان رفت كه شبيه ترين مردم است برسول تو صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حضرت على اكبر علیه‌السلام بر آن گروه حمله می‌كرد و بطرف پدر بزرگوارش بر می‌گشت و می‌گفت: پدر جان! العطش! امام حسين علیه‌السلام به او می‌فرمود: اى حبيب من صبر كن، زيرا تو امروز را شام نمی‌كنى تا جدت پيغمبر خدا تو را با جام خود سيراب نمايد. حضرت على اكبر كرّة بعد كرّة مشغول جهاد می‌شد تا اينكه تيرى بحلق مباركش فرو رفت و آن را سوراخ نمود. آن بزرگوار در حالى كه بخون خود غلطان بود صدا زد: پدر جان! سلام بر تو باد. اين جدم پيامبر خدا است كه تو را سلام می‌رساند و می‌فرمايد: تعجيل كن و نزد ما بيا. سپس ناله‏اى كرد و شهيد شد.

ابو الفرج می‌نگارد: اين على بن الحسين على اكبر بود و فرزندى بجاى نگذاشت. كنيه وى ابو الحسن بود. مادرش: ليلى دختر مرة بن عروة بن مسعود ثقفى بود. او اول كسى بود كه در جنگ شهيد شد. منظور معاويه همين على است كه گفت: چه كسى در ميان مردم بمقام خلافت سزاوارتر است؟ گفتند: تو. گفت: نه، بلكه سزاوارترين مردم براى اين مقام على بن الحسين بن على است كه جدش رسول خدا می‌باشد و شجاعت بنى هاشم و بخشش بنى اميه و جمال بنى ثقيف در وجود او است.

متن عربی روایت در بحار الأنوار : قالوا ثم تقدم علي بن الحسين علیه‌السلام و قال محمد بن أبي طالب و أبو الفرج و أمه ليلى بنت أبي مرة بن عروة بن مسعود الثقفي و هو يومئذ ابن ثماني عشرة سنة و قال ابن شهرآشوب و يقال ابن خمس و عشرين سنة

قالوا و رفع الحسين سبابته نحو السماء «۵» و قال اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ وَ فَرِّقْهُمْ تَفْرِيقاً وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزِيقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً وَ لَا تُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أَبَداً فَإِنَّهُمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدَوْا عَلَيْنَا يُقَاتِلُونَنَا.

ثُمَّ صَاحَ الْحُسَيْنُ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ مَا لَكَ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ وَ لَا بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِي أَمْرِكَ وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدِي عَلَى فِرَاشِكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ثُمَّ رَفَعَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام صَوْتَهُ وَ تَلَا إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ-  ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

ثم حمل علي بن الحسين على القوم و هو يقول‏

          أنا علي بن الحسين بن علي             من عصبة جد أبيهم النبي‏

             و الله لا يحكم فينا ابن الدعي             أطعنكم بالرمح حتى ينثني‏

             أضربكم بالسيف أحمي عن أبي             ضرب غلام هاشمي علوي‏

 فلم يزل يقاتل حتى ضج الناس من كثرة من قتل منهم و روي أنه قتل على عطشه مائة و عشرين رجلا ثم رجع إلى أبيه و قد أصابته جراحات كثيرة فقال يا أبه العطش قد قتلني و ثقل الحديد أجهدني فهل إلى شربة من ماء سبيل أتقوى بها على الأعداء فبكى الحسين علیه‌السلام و قال يا بني يعز على محمد و على علي بن أبي طالب و علي أن تدعوهم فلا يجيبوك و تستغيث بهم فلا يغيثوك يا بني هات لسانك فأخذ بلسانه فمصه و دفع إليه خاتمه و قال امسكه في فيك و ارجع إلى قتال عدوك فإني أرجو أنك لا تمسي حتى يسقيك جدك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا فرجع إلى القتال و هو يقول‏

          الحرب قد بانت لها الحقائق             و ظهرت من بعدها مصادق‏

             و الله رب العرش لا نفارق             جموعكم أو تغمد البوارق‏

فلم يزل قتل تمام المائتين ثم ضربه منقذ بن مرة العبدي «۱» على مفرق رأسه ضربة صرعته و ضربه الناس بأسيافهم ثم اعتنق فرسه فاحتمله الفرس إلى عسكر الأعداء فقطعوه بسيوفهم إربا إربا.

فلما بلغت الروح التراقي قال رافعا صوته يا أبتاه هذا جدي رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قد سقاني بكأسه الأوفى شربة لا أظمأ بعدها أبدا و هو يقول العجل العجل فإن لك كأسا مذخورة حتى تشربها الساعة فصاح الحسين علیه‌السلام و قال قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا.

قال حميد بن مسلم فكأني أنظر إلى امرأة خرجت مسرعة كأنها الشمس الطالعة تنادي بالويل و الثبور و تقول يا حبيباه يا ثمرة فؤاداه يا نور عيناه فسألت عنها فقيل هي زينب بنت علي ع و جاءت و انكبت عليه فجاء الحسين فأخذ بيدها فردها إلى الفسطاط و أقبل  بفتيانه و قال احملوا أخاكم فحملوه من مصرعه فجاءوا به حتى وضعوه عند الفسطاط الذي كانوا يقاتلون أمامه.

وَ قَالَ أَبُو الْفَرَجِ فِي الْمَقَاتِلِ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْحَسَنِ عَنْ بَكْرِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ علیه‌السلام أَنَّ أَوَّلَ قَتِيلٍ قُتِلَ مِنْ وُلْدِ أَبِي طَالِبٍ مَعَ الْحُسَيْنِ ابْنُهُ عَلِيٌّ وَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْحَسَنِ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْبَصْرِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَهْدِيٍّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ لَمَّا بَرَزَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنَ إِلَيْهِمْ- أَرْخَى الْحُسَيْنُ علیه‌السلام عَيْنَيْهِ فَبَكَى ثُمَّ قَالَ- اللَّهُمَّ فَكُنْ أَنْتَ الشَّهِيدَ عَلَيْهِمْ- فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فَجَعَلَ يَشُدُّ عَلَيْهِمْ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى أَبِيهِ فَيَقُولُ- يَا أَبَهْ الْعَطَشَ فَيَقُولُ لَهُ الْحُسَيْنُ اصْبِرْ حَبِيبِي- فَإِنَّكَ لَا تُمْسِي حَتَّى يَسْقِيَكَ رَسُولُ اللَّهِ بِكَأْسِهِ- وَ جَعَلَ يَكُرُّ كَرَّةً بَعْدَ كَرَّةٍ- حَتَّى رُمِيَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ- وَ أَقْبَلَ يَتَقَلَّبُ فِي دَمِهِ ثُمَّ نَادَى- يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ- هَذَا جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ- وَ يَقُولُ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا- وَ شَهَقَ شَهْقَةً فَارَقَ الدُّنْيَا .

قال أبو الفرج علي بن الحسين هذا هو الأكبر و لا عقب له و يكنى أبا الحسن و أمه ليلى بنت أبي مرة بن عروة بن مسعود الثقفي و هو أول من قتل في الوقعة و إياه عنى معاوية في الخبر الذي حدثني به محمد بن محمد بن سليمان عن يوسف بن موسى القطان عن جرير عن مغيرة قال قال معاوية من أحق الناس بهذا الأمر قالوا أنت قال لا أولى الناس بهذا الأمر علي بن الحسين بن علي جده رسول الله و فيه شجاعة بني هاشم و سخاء بني أمية و زهو ثقيف   « بحار الأنوار ج ۴۵ ص ۴۴»

**********************************************************

جلاء العیون علامه مجلسی( از علمای قرن دوازدهم هجری): 

چون كسى از اهل بيت رسالت به غير اولاد گرام آن حضرت نماند، على اصغر كه به على اكبر مشهور است، به نزد پدر بزرگوار آمد و آهنگ ميدان كرد، و آن خورشيد فلك امامت در آن وقت هيجده سال از عمر شريفش گذشته بود، و بيست و پنج سال نيز گفته ‏اند، و اوّل اصحّ است، و در حسن و جمال و فضل و كمال عديل خود نداشت، و به صورت شبيه ‏ترين مردم بود به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و هرگاه اهل مدينه مشتاق لقاى آن حضرت مى‏ شدند به نزد آن امام‏زاده عديم المثال می‌آمدند و به جمال با كمالش نظر می‌كردند.

حضرت امام زين العابدين علیه‌السلام فرمود كه: چون آن امامزاده عالى تبار متوجّه ميدان كارزار شد، حضرت امام اخيار، آب از ديده‏ هاى مبارك فرو ريخت و رو به جانب آسمان گردانيد و گفت: خداوندا تو گواه باش بر ايشان كه فرزند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و شبيه ‏ترين مردم در گفتار و صورت و سيرت به آن حضرت بسوى ايشان می‌رود، و هرگاه ما مشتاق لقاى پيغمبر تو می‌شديم بسوى جمال او نظر مى‏ كرديم، خداوندا بركت هاى زمين را از ايشان منع كن، و ايشان را پراكنده گردان، و واليان را از ايشان راضى مگردان كه ايشان ما را طلب كردند كه يارى كنند، و شمشير كين بر روى ما كشيدند.

پس حضرت بر عمر بانگ زد كه: چه می‌خواهى از ما اى بدترين اشقيا؟ خدا رحم تو را قطع كند و هيچ كار تو را بر تو مبارك نگرداند، و بعد از من بر تو مسلّط گرداند كسى را كه تو را در ميان رختخواب ذبح كند چنانچه رحم مرا قطع كردى و قرابت حضرت رسالت را در حقّ من رعايت نكردى، پس به آواز بلند اين آيه را كه در شأن اهل بيت نازل شده است تلاوت نمود: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ* ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ .

پس آن شاهزاده نامدار و آن امامزاده عالى تبار مانند خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديد و عرصه نبرد را به نور جمال خود منوّر گردانيد، و جميع لشكر مخالف حيران جمال آن آفتاب اوج عزّت و جلال گرديدند، چون به ميان ميدان رسيد، چندان‏كه مبارز طلبيد كسى جرأت محاربه او ننمود، آن شير بيشه هيجا تيغ از نيام بر كشيد، و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتش بار خود گردانيد، و به هر طرف كه حمله می‌كرد گروهى را بر خاك هلاك می‌افكند، و به هر جانب كه متوجّه می‌شد از كشته پشته بلند می‌كرد، تا آنكه به روايت امام زين العابدين عليه السلام چهل و پنج كس را طعمه شمشير آتش بار خود گردانيد، به روايت معتبره ديگر ۱۲۰ نفر از آن بى‏ دينان بد اختر را بسوى عذاب سقر فرستاد.

پس به نزد پدر بزرگوار خود آمد و گفت: اى پدر مهربان از تشنگى به جان آمدهام، و اگر شربت آبى بيابم دمار از دشمنان بر می‌آورم، حضرت امام حسينعليه السلام سيلاب اشك از ديده باريد و گفت: اى فرزند ارجمند سعادتمند، بر محمّد مصطفى و علىّ مرتضى و پدر تو دشوار است كه تو را به اين حال تشنه ببينند و شربت آبى نتوانند رسانيد، پس زبان جگرگوشه خود را در دهان معجز نشان خود گذاشت و مكيد، و انگشترى خود را به آن فرزند دلبند داد كه در دهان خود گذاشت، و فرمود كه: اى نور ديده برو به جنگ دشمنان دين كه در اين زودى از دست جدّ بزرگوار خود از حوض كوثر سيراب خواهى شد.

پس باز آن جگرگوشه سيّد الشهدا علیه‌السلام و سبط شير خدا خود را بر قلب لشكر اعدا زد و شصت نفر ديگر را از ايشان به درك اسفل نيران فرستاد، و در آخر كار منقذ بن مرّه عبدى ضربتى بر سر آن سرور زد كه بر روى زين در افتاد و در گردن اسب چسبيد، و اسب او را به ميان لشكر مخالفان برد، بى‏رحمان پرجفا آن جگرگوشه رسول خدا را به ضرب شمشير پاره پاره كردند، پس فرياد كرد كه: اى پدر بزرگوار اينك جدّ عالى‏ مقدار مرا از كاسه ‏اى سيراب گردانيد كه هرگز تشنه نخواهم شد، و كاسه ديگر براى تو در كف گرفته و انتظار تو می‌كشد .

به روايتى ديگر: تيرى بر حلق مباركش آمد و سيلاب خون جارى شد، ناگاه فرياد زد كه: اى پدر مهربان بر تو باد سلام، اينك جدّ من رسول خدا تو را سلام می‌رساند و انتظار تو می‌كشد، پس نعره ‏اى زد و مرغ روح كثير الفتوحش به رياض جنان پرواز كرد .

چون سيّد شهدا بر سر آن شهيد تيغ ستم و جفا آمد و او را با آن حال مشاهده كرد، قطرات عبرات از ديده باريد و آهى جانسوز از سينه غم اندوز بر كشيد گفت: خدا بكشد گروهى را كه تو را به ناحق كشتند، و به كشتن تو بسى جرأت كردند بر خدا و رسول خدا و بر هتك حرمت حضرت رسول، و بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگى دنيا.

راوى گفت: چون علىّ اكبر شهيد شد، ديدم زنى مانند آفتاب تابان بى‏تابانه از خيمه حرم محترم آن حضرت بيرون دويد و فرياد وا ويلا و وا ثبوراه بر كشيد و می‌گفت: اى نور ديده اخيار، و اى ميوه دل افكار، و اى حبيب قلب برادر بزرگوار، پس جسد مطهّر آن امامزاده بزرگوار را در بر كشيد، پرسيدم كه: اين خاتون كيست؟ گفتند: زينب خواهر حضرت امام حسين عليه السلام است، ناگاه حضرت آمد و دست او را گرفت و بسوى خيمه برگردانيد، و فرزند دلبند خود را برداشت و در ميان ساير شهيدان گذاشت.

و از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده ‏اند كه اوّل كسى كه از فرزندان ابو طالب در آن صحرا به تيغ اهل جفا كشته شد علىّ اكبر بود. .« جلاء العیون ص ۶۸۰»

**********************************************************

نفس المهموم شیخ عباس قمی( از علمای قرن چهاردهم هجری):

چون ياران امام علیه‌السلام كشته شدند و غير اهل بيت او كس نماند و ايشان فرزندان على علیه‌السلام و جعفر طيّار و عقيل و اولاد امام حسنعليه السلام و اولاد خود آن حضرت علیه‌السلام بودند گرد هم آمدند و يكديگر را وداع كردن گرفتند و دل بر مرگ نهادند. و مناسب حال ايشان است اين ابيات:

         قوم اذا اقتحموا العجاج رايتهم             شمسا دخلت وجوههم اقمارا

             لا يعدلون برفدهم عن سائل             عدل الزّمان عليهم اوجارا

             و اذا الصّريخ دعاهم لملمّة             بذلوا النّفوس و فارقوا الاعمارا

             آييد تا بگرييم چون ابر در بهاران             كز سنگ گريه خيزد وقت وداع ياران‏

             لو كنت ساعة بيننا ما بيننا             و شهدت كيف نكرّر التوديعا

             القيت انّ من الدّموع محدّثا             و علمت انّ من الحديث دموعا

 (۲) و كعب بن مالك گفت:

                    قوم علا بنيانهم من هاشم             فرع اشمّ و سؤدد و ما ينقل‏

                 قوم بهم نظر الاله لخلقه             و بجدّهم نصر النبىّ المرسل‏

             بيض الوجوه ترى وجوه اكفّهم             تندى اذا اعتذر الزّمان الممحل‏

 و شيخ فاضل المعى على بن عيسى اربلى از كتاب معالم العترة از عوام بن حوشب روايت كرده است گفت: اين حديث به من رسيده است كه: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به چند تن از جوانان قريش نگريست رويها مانند شمشير پرداخته و صيقل زده درخشان و در روى آن حضرت‏ نشانه اندوه پديدار گشت چنان كه همه دانستند و گفتند: يا رسول اللّه تو را چه شد؟ گفت: ما آن خاندانيم كه خداوند آخرت را براى ما بر دنيا برگزيد. به ياد آوردم آنچه را از امّت من به خاندان من مى‏ رسد از كشتن و از وطن دور كردن و آواره ساختن.

 (ارشاد) پس على اكبر ابن الحسينعليه السلام پيش رفت و مادرش ليلى بنت ابى مرّة بن عروة بن مسعود ثقفى است.

و مؤلف گويد: عروة بن مسعود يكى از چهار تن است كه در اسلام آنان را مهتر عرب می‌شمردند و يكى از آن دو مرد است كه كفار قريش پنداشتند اگر خدا كسى را به رسالت خواهد برگزيد آنها سزاوارند بدان قال تعالى: وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ  و همو است كه قريش او را در صلح حديبيه فرستادند و كافر بود و با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم صلح كرد و در سال نهم (هشتم) هجرت كه پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از حصار طائف بازگشت مسلمانى گرفت و از آن حضرت دستورى يافت كه به منزل خود بازگردد و قوم خويش را به اسلام خواند هنگامى كه اذان نماز می‌گفت يكى او را تيرى افكند و از آن درگذشت.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم چون بشنيد گفت: مثل عروه مثل آن رسول است كه خداوند در سوره ياسين  ياد كرده است قوم خويش را سوى خدا خواند و او را بكشتند.

اين حكايت را در شرح شمائل محمديه در شرح قول رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كه گفت: عيسى بن مريم را مشاهده كردم و از همه كس كه ديده ‏ام عروة بن مسعود بدو ماننده‏تر است نقل كرده است. و جزرى در أسد الغابه از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گفت: چهار كس در اسلام مهترانند: بشر بن هلال عبدى، عدىّ بن حاتم طائى، سراقة بن مالك مدلجى و عروة بن مسعود ثقفى.

 (ملهوف) و آن حضرت (يعنى: على بن الحسين علیه‌السلام) از نيكو صورت و زيباخلقت ‏ترين مردم بود از پدر خويش دستورى خواست كه به حرب رود او را دستورى داد آنگاه با نوميدى بدو نگريست و چشم به زير انداخت و بگريست.

و از امالى صدوق و روضة الواعظين مستفاد می‌گردد كه، على اكبر پس از عبد اللّه بن مسلم بن عقيل به مبارزت بيرون رفت پس حسين علیه‌السلام بگريست و گفت: «اللهمّ كن انت الشّهيد عليهم فقد برز اليهم ابن رسولك و اشبه النّاس وجها و سمتا به». يعنى: «خدايا گواه باش كه به مبارزت آنها رفت فرزند پيغمبر تو و شبيه‏ترين مردم به او در روى و خوى».

و محمد بن ابى طالب گويد كه: آن حضرت انگشت سبّابه سوى آسمان بلند كرد و در نسخه محاسن روى دست گرفت چنان كه شاعر گويد:

         شه عشّاق خلاق محاسن             بكف بگرفت آن نيكو محاسن‏

             به آه و ناله گفت اى داور من             سوى ميدان كين شد اكبر من‏

             بخلق و خلق آن رفتار و كردار             بد اين نور سته همچون شاه مختار

 و گفت: «اللّهمّ اشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه النّاس خلقا و خلقا و منطقا برسولك كنّا اذا اشتقنا الى نبيّك نظرنا الى وجهه اللّهمّ امنعهم بركات الارض و فرّقهم تفريقا و مزّقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم ابدا فانّهم دعونا لينصرونا ثمّ عدوا علينا يقاتلوننا».

يعنى: «خدايا گواه باش بر اين قوم كه جوانى به مبارزت آنان بيرون رفت شبيه‏ ترين مردم‏ در خلقت و خوى و گفتار به رسول تو كه هرگاه مشتاق ديدار رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم تو مى‏ شديم نگاه به روى او مى‏ كرديم خدايا بركات زمين را از ايشان بازدار و آنها را پراكنده ساز و جدايى افكن ميان آنها هر يك را براهى ديگر دار و واليان را هرگز از ايشان راضى مكن كه ما را خواندند تا يارى ما كنند اكنون بر ما تاختند و بكار زار پرداختند.

آنگاه آن حضرت بانگ بر عمر سعد زد كه خدا رحم تو را قطع كند و هيچ‏گاه بر تو مبارك نگرداند و بر تو گمارد كسى كه بعد از من در بستر سرت را ببرد همچنان كه رحم مرا بريدى و پاس قرابت مرا با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نداشتى. آنگاه به آواز بلند اين آيت تلاوت كرد: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

آنگاه على بن الحسين عليه السلام بر آن سپاه تاخت و اين رجز مى‏ خواند (ارشاد):

         انا علىّ بن الحسين بن علىّ             نحن و بيت اللّه اولى بالنّبىّ‏

             من شبث و شمر   ذاك الدّنىّ             اضربكم بالسّيف حتّى أنثني‏

             ضرب غلام هاشمىّ علوىّ             و لا ازال اليوم احمى عن ابى‏

             تاللّه لا يحكم فينا ابن الدّعى‏

 يعنى: «من على پسر حسين پسر على علیه‌السلام هستم، سوگند به خانه خدا ما به نبى صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم اولى‏ تريم از شبث و شمر دون، آن قدر به شمشير بر شما مى‏ زنم تا شمشير بپيچد و بتابد، زدن جوان هاشمى علوى، امروز از پدرم حمايت مى‏ كنم، قسم به خدا كه نبايد پسر زياد دعى درباره ما حكم كند. و چند بار بر سپاه تاخت و بسيارى بكشت.

در روضة الصفا گويد: دوازده بار. (محمد بن ابى طالب) تا مردم از بسيارى كشتگان به خروش آمدند. و روايت شده است كه: با تشنگى ۱۲۰ بكشت. (اما در مناقب است که: ۷۰ مبارز بينداخت و نزد پدر بازگشت زخم هاى بسيار بدو رسيده.

(ملهوف و محمد بن ابى طالب) گفت: اى پدر تشنگى مرا كشت و سنگينى آهن تاب از من ببرد آيا شربت آبى هست (محمد بن ابى طالب) تا بر دفاع دشمن قوّت يابم؟!  (ملهوف) حسين علیه‌السلام بگريست و گفت: وا غوثاه يا بنىّ اى پسرك من اندكى جنگ كن به زودى جدّ خويش را ديدار كنى و او جامى پر به تو نوشاند كه ديگر تشنه نشوى. (محمد بن ابى طالب) روايت شده است كه: حسين علیه‌السلام گفت: اى فرزند زبان خود را نزديك آور پس زبان او را در دهان گرفت و بمكيد و انگشترى بدو داد كه نگين در دهان نه و گفت: به جنگ دشمن بازگرد كه اميدوارم پيش از شام جدّ تو جامى پر به تو بنوشاند كه ديگر تشنه نشوى، او باز می‌گشت و می‌گفت:

         الحرب قد بانت لها الحقايق             و ظهرت من بعدها مصادق‏

             و اللّه ربّ العرش لا نفارق             جموعكم او تغمد البوارق‏

 جنگ است كه گوهر مردان را آشكار می‌كند و درستى دعاوى پس از جنگ روشن می‌گردد، به خداى پروردگار عرش كه از اين دسته‏ هاى سپاه جدا نمی‌شويم مگر تيغها در نيام برود. و همچنان كار زار می‌كرد تا كشتگان او به ۲۰۰ تن رسيد.  (ارشاد) و اهل كوفه از كشتن وى پرهيز می‌كردند.

 (ارشاد و طبرى) پس مرّة بن منقذ بن نعمان العبدى اللّيثى او را بديد و گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من گذرد و همين كار كند و من پدرش را به داغ او ننشانم پس بر او بگذشت و با شمشير می‌‏تاخت، مرّه را بر او بگرفت و بر او نيزه زد و او را بينداخت مردم گرد او بگرفتند و با شمشير او را پاره پاره كردند.

 (مناقب) مرّة بن منقذ ناگهان نيزه بر پشت او فرو برد و مردم با شمشير بر او ريختند.

 ابو الفرج گويد: پى ‏درپى حمله مى ‏كرد تا تيرى افكندند و در گلوى او آمد و بشكافت و على در خون خود بغلطيد و فرياد زد: يا أبتاه عليك السلام اى پدر خدا حافظ اين جدّ من رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است تو را سلام می‌رساند و می‌گويد: بشتاب نزد ما آى؛ و نعره كشيد و از دنيا رفت. و در بعضى مقاتل است كه منقذ بن مرّه عبدى ضربتى بر سر او زد كه بيفتاد و مردم با شمشير می‌زدند پس دست در گردن اسب آورد و اسب او را سوى لشكر دشمن برد و آنها با شمشير او را ريزريز كردند وقتى روح به حنجر او رسيد به بانگ بلند گفت: اى پدر اين جدّ من پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است كه جامى پر به من نوشانيد كه ديگر تشنه نشوم و مى‏ گفت: العجل العجل: بشتاب بشتاب كه تو را جامى آماده است و اين ساعت آن را بنوشى.

سيّد (ره) گفت: پس حسين علیه‌السلام بيامد و بر سر او بايستاد روى بر روى او نهاد.

(طبرى) حميد بن مسلم گفت: آن روز اين سخن از حسين علیه‌السلام شنيدم كه می‌گفت: «قتل اللّه قوما قتلوك يا بنىّ ما اجرأهم على الرّحمن و على انتهاك حرمة الرّسول»: خدا بكشد آن گروهى را كه تو را كشتند چه دليرند بر خداوند رحمان و بر شكستن حرمت پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

(ارشاد) و اشك از ديدگانش روان گشت و گفت: «على الدّنيا بعدك العفا»: پس از تو خاك بر سر دنيا.

(۲) و در روضة الصفا گويد: صداى آن حضرت به گريه بلند شد و كسى تا آن زمان صداى گريه او را نشنيده بود.

و در اين مقام جدّ من گويد:

         گلى كه جلوه ‏گر از رخ هزار مي نويش             زباد حادثه بنگر به خاك ره رويش‏

             ز شاخسار امامت سپهر چيد گلى             كه بود باغ رسالت معطّر از بويش‏

             فكند چرخ به خاك سيه‏ مهى كه مدام             صد آفتاب دميدى ز شام گيسويش‏

             ز تيشه ستم از پا در آمد آن سروى             كه جويبار دل مصطفى بدى خويش‏

             جمال وى چو به ميزان عدل سنجيدند             بجز رسول نديدند هم ترازويش‏

فشاند خاك به فرق جهان و اهل جهان             بخاك و خون چو شه آغشته ديد گيسويش‏
 

             نه جز غبار گرفته تنى در آغوشش             نه غير تير نشسته كسى به پهلويش‏

             چو ديد چشم زره خونفشان به پيكر وى             هزار چشمه خون شد روان زهر مويش‏

             سياه گشت چو شب روز روشنش در چشم             به خاك تيره چو ديد آفتاب سان رويش‏

             به صد خروش چو چوگان عقاب در ميدان             كزان ميانه ربايد ز خصم چون گويش‏

             ولى چه سود كه ابر بلا خدنگ جفا             همى ‏فشاند چو باران بسر زهر سويش‏

 و در معراج المحبّة است:

         سوى لشكرگه دشمن شدى تفت             ندانم كه كرا برد و كجا رفت‏

             همى‏دانم كه چشم جان جانان             مقطّع گشت چون آيات قرآن‏

             چو رفت از دست شاه عشق دلبند             دوان شد از پى گم گشته فرزند

             صف دشمن دريدى از چپ و راست             نواى الحذر از نينوا خاست‏

             عقابى ديد ناگه پر شكسته             على افتاده زين از هم گسسته‏

             سرى بى‏افسر و فرقى دريده             به جانان بسته جان از خود بريده‏

             فرود آمد ز زين آن با جلالت             چو پيغمبر ز معراج رسالت‏

             بگفت با آن چكيده جان عشقش             پس از تو خاك بر دنيا و عيشش‏

در آن زيارت كه از حضرت صادق علیه‌السلام مروى است گويد: «بابى انت و امّى من مذبوح و مقتول من غير جرم دبابى انت و امّى من دمك المرتقى الى حبيب اللّه و بابى انت و امّى من مقدّم بين يدىّ ابيك يحتسبك و يبكى عليك محترقا عليك قلبه يرفع دمك بكفّه الى عنان السّماء لا يرجع منه قطرة و لا تسكن عليك من ابيك زفرة».

و شيخ مفيد گفت: زينب خواهر سيد الشهداء علیه‌السلام شتابان بيرون آمد و فرياد می‌زد: يا اخيّاه و يا بن اخيّاه و آمد تا خويش را بر او افكند حسين او را بگرفت و به خيمه بازگردانيد و جوانان را فرمود: برادر خويش را برداريد و ببريد.

(طبرى و ابو الفرج) پس او را از مصرع برداشتند و نزديك خيمه ‏اى كه جلوى آن كارزار می‌كردند نهادند.

و جدّ من آخوند ملّا غلامحسين گويد:

         چو آفتاب بر آمد ز خيمه خورشيدى             كه آفتاب نمى‏ ديد هيچ‏گه رويش‏

             ز داغ سرو قدى موكنان و مويه كنان             بسان فاخته هر سو خروش كوكويش‏

(۲) مؤلف گويد: كلام علماء در اوّل شهيد از اهل بيت مختلف است كه على اكبر بود يا عبد اللّه بن مسلم بن عقيل و آنچه ما ذكر كرديم و اول على را گفتيم اصحّ است. و ابو جعفر طبرى و ابن اثير و ابو الفرج اصفهانى و ابو حنيفه دينورى و شيخ مفيد و سيد بن طاوس و ديگران همين قول را برگزيدند و در آن زيارت مشتمل بر اسامى شهدا وارد است: «السّلام عليك يا اوّل قتيل من نسل خير سليل».

و مترجم گويد: پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در غزوات هر كس را اخصّ به او بود پيشتر به جنگ‏ مى‏ فرستاد چنان كه امير المؤمنين در نهج البلاغه فرموده است: براى رفع تهمت و تأسّى ديگران در جان باختن؛ و اين بر خلاف روش ملوك ديگر است كه نزديكان خويش را از معركه دور می‌دارند، در كربلا نيز امام علیه‌السلام فرزند بزرگتر خود را كه اعزّ مردم بود بر وى، در راه خدا داد و جهاد فرمود تا شهادت بر ديگران ناگوار نباشد.

و مؤلف گويد: قول شيخ اجلّ نجم الدين جعفر بن نما كه گويد: چون كسى با او نماند مگر اقل از اهل بيت او على بن الحسينعليه السلام بيرون آمد، ضعيف است. و شايد مقصود وى همان است كه ديگران گفته ‏اند هر چند سياق كلام وى را بر آن حمل نتوان كرد و در سنّ او نيز اختلافى عظيم است.

محمد بن شهر آشوب و محمد بن ابى طالب موسوى گفتند: هيجده ‏ساله بود. و شيخ مفيد گفت: نوزده سال داشت و بنابراين، از برادرش امام زين العابدين علیه‌السلام بسال خردتر بود.

و بعضى گويند: بيست و پنج سال و غير آن هم گفته ‏اند و او بزرگتر بود از امام زين العابدين علیه‌السلام و اين اشهر است.

و ابو الفرج سنّ او را ذكر نكرده است و همين گويد: به عهد خلافت عثمان متولّد گشت.

و اينكه علّامه مجلسى گويد: ابو الفرج و محمد بن ابى طالب سنّ او را هيجده سال گفته ‏اند او خود بهتر داند و ما در مقاتل الطالبيين ابو الفرج نيافتيم.

شيخ بزرگوار فقيه محمد بن ادريس حلّى در سرائر در آخر كتاب حجّ گويد كه: اگر زيارت ابى عبد اللّه عليه السلامباشد بايد فرزندش على اكبر هم زيارت شود. و مادرش ليلى بنت ابى مرّة بن عروة بن مسعود ثقفى است اول قتيل آل ابى طالب در جنگ يوم الطفّ و او در امارت عثمان متولّد شد و از جدّش على بن ابى طالب علیه‌السلام روايت كرد و شعرا او را مدح گفته ‏اند.

از ابى عبيده و خلف احمر روايت است كه اين ابيات را در مدح على اكبر بن الحسين علیه‌السلام گفته ‏اند آنكه در كربلا به شهادت رسيد:

         لم تر عين نظرت مثله             من محتف يمشى و لا ناعل‏

             يغلى بنيّ اللّحم حتّى اذا             انضج لم يغل على الآكل‏

         كان اذا شبّت له ناره             يوقدها بالشّرف الكامل‏

             كيما يراها بائس مرسل             او فرد حىّ ليس بالآهل‏

             اعنى ابن ليلى ذا السّدى و النّدى             اعنى ابن بنت الحسب الفاضل‏

             لا يؤثر الدّنيا على دينه             و لا يبيع الحقّ بالباطل‏

و شيخ مفيد در كتاب ارشاد گويد: آن على كه در يوم الطّف شهيد شد اصغر بود از امام زين العابدين و امام علیه‌السلام بزرگتر بود از وى و مادرش امّ ولد بود مسمّاة بشاه زنان دختر كسرى يزد گرد.

محمد بن ادريس گويد: در اين باب رجوع به اهل اين فن كه علماى نسب و سير و تواريخ و اخبارند مانند زبير بن بكّار اولى است. و جماعتى از آنان را نام برده است و گويد: اينها همه اتّفاق كرده ‏اند كه على اكبر در كربلا شهيد شد و ايشان در اين فنّ بيناترند. كلام ابن ادريس به انجام رسيد و در اين ميدان سوارى چون او بايد كه اين راز را آشكار كند و حقيقت را شكفته بگويد.

مترجم گويد: آنها كه ابن ادريس در كتاب سرائر نام برده است و گفته ‏اند على شهيد بزرگتر از امام زين العابدين علیه‌السلام بود اينانند: زبير بن بكّار در كتاب انساب قريش و ابو الفرج اصفهانى و بلادرى و مزنى صاحب كتاب لباب اخبار الخلفاء و عمرى نسّابه در كتاب مجدى و صاحب كتاب زواجر و مواعظ و ابن قتيبه در معارف و ابن جرير طبرى و ابن ابى الازهر در تاريخ خود و ابو حنيفه دينورى در اخبار الطوّال و صاحب كتاب فاخر از اماميّه و ابو على بن همّام در كتاب انوار در تاريخ اهل بيت و ده تن از اينها از غير اماميه و از اهل سنّتند. و از اين كلام واضح می‌شود كه اگر كسى در فنّ خود بصير و ماهر و موثّق باشد هر چند از اهل سنّت بود ابن ادريس قول او را بر قول عالم شيعى كه بدان مرتبه بصيرت و مهارت نباشد مرجّح مى‏ شمارد و چنان كه بعض جهّال می‌پندارند مطلقا روايات اهل سنت در تواريخ و سير مردود نيست.

و اكثر مطالب مقاتل را علماى شيعه مانند مفيد و ابن طاووس و ابن شهر آشوب و ديگران از كتب اهل سنت روايت كردهاند مانند زبير بن بكّار و مدائنى و طبرى و دينورى و غير آنها و آنها هم بسيار از شيعه نقل كردهاند مانند كلبى و ابى مخنف و نصر بن مزاحم. و نيز محمد بن ادريس را در كتاب سرائر در اين باب كلامى است كه مؤلف نقل نكرده است ذكر آن خالى از فائدت نيست.

ابن ادريس گويد: «اىّ غضاضة تلحقنا و اىّ نقص يدخل على مذهبنا اذا كان المقتول عليّا الاكبر و كان علىّ الاصغر الامام المعصوم بعد أبيه الحسين عليه السّلام فانّه كان لزين العابدين عليه السّلام يوم الطّفّ ثلاث و عشرون سنة و محمّد ولده الباقر حىّ له ثلاث سنين و اشهر ثمّ بعد ذلك كلّه فسيّدنا و مولانا علىّ بن أبي طالب كان أصغر ولد أبيه سنّا و لم ينقصه ذلك».

يعنى: «ما را چه زيان دارد و بر دين ما چه نقصى آرد اگر مقتول در كربلا على اكبر باشد و آن امام معصوم پس از پدرش على اصغر چون زين العابدين در يوم الطفّ ۲۳ بود و امام محمد باقر سه سال و چند ماه داشت. و نيز سيد و مولاى ما على بن ابى طالب علیه‌السلام  خردترين فرزندان پدرش بود و از او چيزى نكاست».

مترجم گويد: آنچه به عقل ثابت است و در علم كلام محقّق و از ضروريات مذهب ماست و آن است كه در هر زمان حجّتى بايد عالم به احكام الهى معصوم از معاصى و سهو و خطا اما بزرگتر بودن در سنّ از برادران عقلا شرط نيست و به نقل متواتر ثابت نشده است و اخبار آحاد در اصول دين حجّت نيست. و نيز گوييم عبد اللّه افطح سنّا بزرگتر بود از امام موسى بن جعفر علیه‌السلام

و هم مؤيّد اكبر بودن على شهيد است آن ابيات كه در مدح او آورديم؛ چون دور می‌نمايد كه شاعر عرب با قلّت معرفت درباره ولايت ائمّه علیه‌السلام آن مدايح را درباره كودكى هيجده‏ ساله بگويد.

و هم ابو الفرج از مغيره روايت كرده است كه معاويه از ندماى خود پرسيد: شايسته ‏ترين مردم براى خلافت كيست؟ گفتند: تو. گفت: نه على بن الحسين بن علىعليه السلام به اين امر اولى است كه جدّ او رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است و در او است شجاعت بنى هاشم و سخاى بنى اميّه و ناز و زيبايى ثقيف و اين كلام را معاويه درباره كودك هيجده‏ ساله نگويد.

و باز از بعض روايات آشكار مى ‏گردد كه على اكبر را اهل و فرزند بود از شيخ كلينى از على بن ابراهيم قمى از پدرش از احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى (رض) از حضرت رضا علیه‌السلام روايت شده است كه گفت: پرسيدم آن حضرت را از اين مسأله كه مردى زنى را به عقد خود آورد و امّ پدر آن زن را نيز عقد كند فرمود: باكى نيست گفتم: به ما حديثى رسيده است از پدرتعليه السلام كه على بن الحسينعليه السلام(يعنى امام زين العابدين) دختر حسن بن على علیه‌السلام را عقد كرد با امّ ولد حسن علیه‌السلام با هم و مردى از اصحاب ما از من خواست از تو بپرسم. آن حضرت فرمود: چنين نيست امام زين العابدين دختر امام حسن علیه‌السلام را عقد كرد با امّ ولد على بن الحسين مقتول كه قبر او نزديك شماست.

و حميرى به اسناد صحيح مانند اين روايت كرده است و در زيارت طولانى كه از ثمالى از حضرت صادق علیه‌السلام روايت شده است در زيارت على بن الحسين مقتول در طفّ گفته است: صلى اللّه عليك و على عترتك و اهل بيتك و آبائك و ابنائك.

اما اينكه مادر او در كربلا بود يا نبود در اين باب چيزى نيافتم.

مترجم گويد: ابو جعفر طبرى در منتخب ذيل المذيّل در تاريخ صحابه و تابعين گويد: مادر على آمنه بنت ابى مرّة بن عروة بن مسعود است و مادر آمنه دختر ابو سفيان. و حسّان بن ثابت در مديح مادر على اكبر گفته است:

         طافت بنا شمس النّهار و من راى             من النّاس شمسا بالعشاء تطوف‏

             ابو امّها اوفى قريش بذمّة             و اعمامها امّا سألت ثقيف‏

 و بعضى اين دو بيت را به عمر بن ربيعه نسبت دهند و به جاى شمس النّهار شمس عشاء روايت كنند و هم او گفته است كه: على بن الحسين اكبر عقب نداشت.

سنايى از على الاصغر امام زين العابدين علیه‌السلام را خواست در حديقه كه گويد و صحيح گويد:

         على الاصغر ايستاده بپاى             و آن سگان ظلم را بداده رضاى

متن عربی روایت در نفس المهموم: و لما قتل أصحاب الحسين علیه‌السلام و لم يبق معه إلا أهل بيته خاصة و هم ولد علي علیه‌السلام و ولد جعفر و ولد عقيل و ولد الحسن و ولده علیه‌السلام اجتمعوا يودع بعضهم بعضا و عزموا على الحرب، فما أحقهم بوصف من قال:

         قوم إذا اقتحموا العجاج رأيتهم             شمسا و خلت وجوههم أقمارا

         لا يعدلون برفدهم عن سائل             عدل الزمان عليهم أو جارا

          و إذا الصريخ دعاهم لملمة             بذلوا النفوس و فارقوا الأعمارا

 و بقول من قال:

         بيض الوجوه كريمة أحسابهم             شم الأنوف من الطراز الأول‏

          يغشون حتى ما تهر كلابهم             لا يسألون عن السواد المقبل‏

 و يقول كعب بن مالك:

         قوم على بنيانهم من هاشم             فرع أشم و سؤدد ما ينقل‏

          قوم بهم نظر الاله لخلقه             و بجدهم نصر النبي المرسل‏

          بيض الوجوه ترى بطون أكفهم             تندى إذا اعتذر الزمان الممحل‏

 روى الشيخ الفاضل الألمعي علي بن عيسى الأربلي في كشف الغمة عن كتاب معالم العترة الطاهرة عن العوام بن حوشب قال: بلغني أن رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نظر إلى شباب من قريش كأن وجوههم سيوف مصقولة، ثم رئي في وجهه كآبة حتى عرفوا ذلك، فقالوا: يا رسول اللّه ما شأنك؟ قال: إنا أهل بيت اختار اللّه لنا الآخرة على الدنيا و إني ذكرت ما يلقى أهل بيتي من بعدي من أمتي من قتل و تطريد و تشريد «1».

للسيد حيدر الحلي «ره».

         بنفسي و آبائي نفوس أبية             يجرعها كأس المنية مترف‏

          تظل بأسياف الظلال دماؤهم             و تلغى وصايا اللّه فيهم و تحذف‏

          و هم خير من تحت السماء بأسرهم             و أكرم من فوق السماء و أشرف‏

          و هم يكشفون الخطب لا السيف في الوغى             بأمضى شبا منهم و لا هو أرهف‏

          إذا هتف الداعي بهم يوم من دم ال             فوارس أفواه الظبا تترشف‏

          أجابوا ببيض طائعا يقف القضا             إلى حيث شاءت ما يزال يصرف‏

         و من تحتها الآجال تسري و فوقها             لواء من النصر الإلهي يرفرف‏

          لهم سطوات تملأ الدهر دهشة             و تنبسر منها الشم و الأرض ترجف‏

          عجبت لقوم مل‏ء ادراعهم ردى             و مل‏ء رداءيهم تقى و تعفف‏

          يغولهم غول المنايا و تغتدي             بأطلالهم ريح الحوادث تعصف‏

          كرام قضوا بين الأسنة و الظبا             كراما و يوم الحرب بالنقع مسدف‏

          هداة أجابوا داعي اللّه فانتهى             بهم لقصور في ذرى الشهب أسرف‏

          فما خلت في صرف القضا يصرف القضا             و ان جبال الحتف بالحتف تنسف‏

          بنفسي رءوس من لوى أنوفها             من الضيم مذ كان الزمان لتأنف‏

          أبت أن تشم الضيم حتى تقطعت             بيوم به سمر القنا تتقصف‏

          ألا قل لأبناء السبيل ألا اقنطوا             فقد مات من يحنو عليكم و يعطف‏

          فأية نفس ليس تذهب حسرة             عليهم و قلب بالأسى ليس يتلف‏

 فتقدم علي بن الحسين الأكبرعليه السلام و أمه ليلى بنت أبي مرة بن عروة بن مسعود الثقفي.

أقول عروة بن مسعود هو أحد السادة الأربعة في الإسلام، و أحد رجلين عظيمين في قوله تعالى حكاية عن كفار قريش وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ، و هو الذي أرسلته قريش للنبي صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم يوم الحديبية فعقد معه الصلح و هو كافر ثم أسلم سنة تسع من الهجرة بعد رجوع المصطفى من الطائف، و استأذن النبي صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم في الرجوع لأهله فرجع و دعا قومه إلى الإسلام، فرماه واحد منهم بسهم و هو يؤذن للصلاة فمات، فقال‏ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم لما بلغه ذلك: مثل عروة مثل صاحب يس دعا قومه إلى اللّه فقتلوه.

كذا في شرح الشمائل المحمدية في شرح قوله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: و رأيت عيسى ابن مريم فإذا أقرب من رأيت به شبها عروة بن مسعود.

و روى الجزري في أسد الغابة عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: أربعة سادة في الإسلام: بشر بن هلال العبدي، و عدي بن حاتم، و سراقة بن مالك المدلجي، و عروة بن مسعود الثقفي.

و كان علي بن الحسينعليه السلام من أصبح الناس وجها و أحسنهم خلقا، فاستأذن أباه في القتال، فأذن له ثم نظر إليه نظر آيس منه و أرخىعليه السلام عينه و بكى.

و روي أنهعليه السلام رفع شيبته نحو السماء و قال: اللهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز إليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك، كنا إذا اشتقنا إلى نبيك نظرنا إلى وجهه، اللهم امنعهم بركات الأرض و فرقهم تفريقا و مزقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم أبدا، فإنهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا.

ثم صاح بعمر بن سعد: ما لك قطع اللّه رحمك و لا بارك اللّه لك في أمرك و سلط عليك من يذبحك بعدي على فراشك كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ثم رفع صوته و تلا إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

ثم حمل علي بن الحسينعليه السلام على القوم  و هو يقول:

         أنا علي بن الحسين بن علي             نحن و بيت اللّه أولى بالنبي‏

          من شبث و شمر ذاك الدني             أضربكم بالسيف حتى ينثني‏

          ضرب غلام هاشمي علوي             و لا أزال اليوم أحمي عن أبي‏

          تاللّه لا يحكم فينا ابن الدعي

 و شد على الناس مرارا و قتل منهم جمعا كثيرا حتى ضج الناس من كثرة من قتل منهم و روي أنه قتل على عطشه مائة و عشرين رجلا

و في المناقب أنه قتل سبعين مبارزا، ثم رجع إلى أبيه و قد أصابته جراحات كثيرة  فقال: يا أبة العطش قد قتلني و ثقل الحديد أجهدني فهل إلى شربة من ماء سبيل أتقوى بها على الأعداء  فبكى الحسينعليه السلام و قال: وا غوثاه يا بني قاتل قليلا فما أسرع ما تلقى جدك محمدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فيسقيك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا.

و قيل أنهعليه السلام قال: يا بني هات لسانك، فأخذ بلسانه فمصه و دفع إليه‏ خاتمه و قال: امسكه في فيك و ارجع إلى قتال عدوك فإني أرجو أنك لا تمسي حتى يسقيك جدك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا. فرجع إلى القتال و هو يقول:

         الحرب قد بانت لها الحقائق             و ظهرت من بعدها مصادق‏

          و اللّه رب العرش لا نفارق             جموعكم أو تغمد البوارق‏

 فلم يزل يقاتل حتى قتل اتمام المائتين ، و كان أهل الكوفة يتقون قتله (قتاله ظ) فبصر به مرة بن منقذ بن النعمان العبدي الليثي فقال: علي آثام العرب ان مرّ بي يفعل مثل ما كان  يفعل إن لم أثكله أباه. فمر يشد على الناس بسيفه فاعترضه مرة بن منقد فطعنه  فصرع (فانصر ع خ ل) و احتواه الناس فقطعوه بأسيافهم.

         فإن أكلت هندية البيض شلوه             فلحم كريم القوم طعم المهند

 و في المناقب: فطعنه مرة بن منقذ العبدي على ظهره غدرا فضربوه بالسيف.

و قال أبو الفرج: و جعل يكر كرة بعد كرة حتى رمي بسهم فوقع في حلقه فخرقه، و أقبل يتقلب في دمه ثم نادى: يا أبتاه عليك السلام هذا جدي رسول اللّه يقرئك السلام و يقول عجل القدوم إلينا (علينا خ ل)، و شهق شهقة فارق الدنيا.

و قال السيد «ره»: فجاء الحسين علیه‌السلام حتى وقف عليه و وضع خده على خده.

و قال حميد بن مسلم: سماع أذني يومئذ من الحسين علیه‌السلام يقول: قتل اللّه قوما قتلوك يا بني، ما أجرأهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول  و انهملت عيناه بالدموع ثم قال: على الدنيا بعدك العفا.

و في روضة الصفا: رفع الحسين علیه‌السلام صوته بالبكاء و لم يسمع أحد إلى ذلك الزمان صوته بالبكاء.

أقول: و يعجبني في هذا المقام أن أتمثل بأبيات أبي تمام رحمه اللّه:

         ألا في سبيل اللّه من عطلت له             فجاج سبيل اللّه و انثغر الثغر

          فتى كلما فاضت عيون قبيلة             دما ضحكت عنه الأحاديث و الذكر

          فتى دهره شطران فيما ينوبه             ففي بأسه شطر و في جوده شطر

          فتى مات بين الطعن و الضرب ميتة             تقوم مقام النصر إن فاته النصر

          و ما مات حتى مات مضرب سيفه             من الضرب و اعتلت عليه القنا السمر

          غدا غدوة و الحمد نسج رداءه             فلم ينصرف إلا و أكفانه الأجر

          تردى ثياب الموت حمرا فما دجى             له الليل الا و هي من سندس خضر

 و في زيارته المروية عن الصادق علیه‌السلام بأبي أنت و أمي من مذبوح و مقتول من غير جرم، و بأبي أنت و أمي دمك المرتقى به إلى حبيب اللّه، و بأبي أنت‏ و أمي من مقدم بين يدي أبيك يحتسبك و يبكي عليك محترقا عليك قلبه يرفع دمك بكفه إلى أعنان السماء لا ترجع منه قطرة و لا تسكن عليك من أبيك زفرة.

قال الشيخ المفيد «ره»: و خرجت زينب أخت الحسين علیه‌السلام مسرعة تنادي: يا أخياه و ابن أخياه، و جاءت حتى أكبت عليه، فأخذ الحسينعليه السلام برأسها (بيدها خ ل) فردها إلى الفسطاط و أمر فتيانه فقال: احملوا أخاكم. فحملوه من مصرعه حتى وضعوه بين يدي الفسطاط الذي كانوا يقاتلون أمامه.

أقول: اختلفت كلمات العلماء في أول شهيد من أهل بيت سيد الشهداء علیه‌السلام هل هو علي الأكبر أو عبد اللّه بن مسلم بن عقيل؟ فذهب إلى كل واحد منهما طائفة، و ما ذكرناه هو الأصح عندنا كما اختاره الطبري و الجزري و الأصبهاني و الدينوري و الشيخ المفيد و السيد ابن طاوس و غير هؤلاء ، و يؤيد ذلك الزيارة المشتملة على أسماء الشهداء «السلام عليك يا أول قتيل من نسل خير سليل»

فقول الشيخ الأجل نجم الدين جعفر بن نما: فلما لم يبق معه إلا الأقل من أهل بيته خرج علي بن الحسين علیه‌السلام ضعيف و إن احتمل أن يكون المراد ما ذكروه و لكن يأباه سياق كلامه رحمه اللّه.

و اختلفوا أيضا في سنه الشريف اختلافا عظيما:

فقال محمد بن شهرآشوب  و محمد بن أبي طالب الموسوي: أنه ابن‏ ثماني عشرة سنة.

و قال الشيخ المفيد: إن له يومئذ تسع (بضع خ ل) عشرة سنة.

فعلى هذا يكون هو أصغر من أخيه الإمام زين العابدين علیه‌السلام

و قيل: إنه ابن خمس و عشرين سنة.

و قيل: غير ذلك، فيكون هو الأكبر. و هذا هو الأصح و الأشهر.

قال فحل الفقهاء الشيخ الأجل محمد بن إدريس الحلي في السرائر في خاتمة كتاب الحج: فإذا كانت الزيارة لأبي عبد اللّه الحسين علیه‌السلام يزار ولده علي الأكبر، و أمه ليلى بنت أبي مرة بن عروة بن مسعود الثقفي، و هو أول قتيل في الوقعة يوم الطف من آل أبي طالب. و ولد علي بن الحسين هذا في إمارة عثمان، و قد روى عن جده علي بن أبي طالب علیه‌السلام

و قد مدحه الشعراء، و روي عن أبي عبيدة و خلف الأحمر  أن هذه الأبيات قيلت في علي بن الحسين الأكبر المقتول بكربلاء قدس اللّه روحه:

         لم تر عين نظرت مثله             من محتف يمشي و لا ناعل‏

          يغلي بني اللحم حتى إذا             أنضج لم يغل على الأكل‏

          كان إذا شبت له ناره             يوقدها بالشرف الكامل

         كيما يراها بائس مرمل             أو فرد حي ليس بالأهل‏

          أعني ابن ليلى ذا السدى و الندى             أعني ابن بنت الحسب الفاضل‏

          لا يؤثر الدنيا على دينه             و لا يبيع الحق بالباطل‏

و قد ذهب شيخنا المفيد «ره» في كتاب الإرشاد إلى أن المقتول بالطف هو علي الأصغر، و هو ابن بنت الثقفية، و أن عليا الأكبر هو زين العابدين أمه أم ولد و هي شاه زنان بنت كسرى يزدجرد.

قال محمد بن إدريس: و الأولى الرجوع إلى أهل هذه الصناعة و هم النسابون و أصحاب السير و الأخبار و التواريخ مثل الزبير بن بكار- ثم ذكر أسماء جماعة منهم- و قال: و هؤلاء جميعا أطبقوا على هذا القول و هم أبصر بهذا النوع. انتهى كلامه رفع مقامه.

و ناهيك به فارسا في هذا الميدان نقابا يخبر عن مكنون هذا الأمر بواضح البيان. و يؤيد ذلك مضمون الأبيات الواردة في مدحه علیه‌السلام و ما رواه أبو الفرج عن مغيرة قال: قال معاوية من أحق الناس بهذا الأمر؟ قالوا أنت. قال: لا أولى الناس بهذا الأمر علي بن الحسين بن علي، جده رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، و فيه شجاعة بني هاشم و سخاء بني أمية و زهو ثقيف.

ثم اعلم أنه يظهر من بعض الروايات و الزيارات أن له علیه‌السلام ولدا و أهلا.

أما الرواية فقد رويت عن ثقة الإسلام الكليني عطراللّه مرقده عن علي بن إبراهيم القمي عن أبيه عن أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي رضوان اللّه عليهم أجمعين عن أبي الحسن الرضا علیه‌السلام قال: سألته عن الرجل يتزوج المرأة و يتزوج أم ولد أبيها. فقال: لا بأس بذلك. فقلت له: بلغنا عن أبيك أن علي بن‏ الحسين علیه‌السلام تزوج ابنة الحسن بن علي و أم ولد الحسن علیه‌السلام، و ذلك أن رجلا من أصحابنا سألني أن أسألك عنها. فقال علیه‌السلام: ليس هكذا، إنما تزوج علي بن الحسين علیه‌السلام ابنة الحسن علیه‌السلام و أم ولد لعلي بن الحسين المقتول عندكم- الخ. و رواه الحميري بسند صحيح مثله.

و أما الزيارة ففي الزيارة الطويلة المروية عن الثمالي عن الصادق علیه‌السلام قال في زيارة علي بن الحسين المقتول بالطف: صلى اللّه عليك و على عترتك و أهل بيتك و آبائك و أبنائك.

و أما أمه هل كانت في كربلا أم لا؟ لم أظفر بشي‏ء من ذلك. و اللّه العالم.  « نفس المهموم ص ۲۷۰»

**********************************************************

منتهی الآمال شیخ عباس قمی( از علمای قرن چهاردهم هجری):

مادر آن جناب ليلى بنت ابى مرّة بن عروة بن مسعود ثقفى است، و عروة بن مسعود يكى از سادات اربعه در اسلام و از عظماى معروفين است. و او را مثل‏ صاحب يس و شبيه‏ ترين مردم به عيسى بن مريم گفته ‏اند. و على اكبرعليه السلام جوانى خوش صورت و زيبا و طلاقت لسان، و صباحت رخسار، و سيرت و خلقت اشبه مردم بود به حضرت رسالت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم شجاعت از على مرتضىعليه السلام داشت، و به جميع محامد و محاسن معروف بود چنان كه ابو الفرج از مغيره روايت كرده كه يك روز معاويه در ايّام خلافت خويش گفت: سزاوارتر مردم به امر خلافت كيست؟ گفتند: جز تو كسى را سزاوارتر ندانيم.

معاويه گفت: نه چنين است، بلكه سزاوارتر براى خلافت على بن الحسينعليه السلام است كه جدّش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است، و جامع است شجاعت بنى هاشم و سخاوت بنى اميّه و حسن منظر و فخر و فخامت ثقيف را.

بالجمله، آن نازنين جوان عازم ميدان گرديد، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبيد، حضرت او را اذن كارزار داد. علىعليه السلام  چون به جانب ميدان روان گشت آن پدر مهربان نگاه مأيوسانه به آن جوان كرد و بگريست و محاسن شريفش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت: اى پروردگار من! گواه باش بر اين قوم هنگامى كه به مبارزت ايشان مى‏رود جوانى كه شبيه ‏ترين مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پيغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق مى‏ شديم به ديدار پيغمبر تو نظر به صورت اين جوان مى‏ كرديم، خداوندا، بازدار از ايشان بركات زمين را، و ايشان را متفرّق و پراكنده ساز و در طرق متفرّقه بيفكن ايشان را، و واليان را از ايشان هرگز راضى مگردان چه اين جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند، چون اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و شمشير مقاتلت بر روى ما كشيدند.

آن‏گاه بر ابن سعد صيحه زد كه چه مى‏ خواهى از ما؟ خداوند قطع كند رحم تو را و مبارك نفرمايد بر تو امر تو را، و مسلّط كند بر تو بعد از من كسى را كه تو را در فراش بكشد، براى آن كه قطع كردى رحم مرا، و قرابت مرا با رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم مراعات نكردى، پس به صورت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمود:

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

و از آن سوى جناب على اكبرعليه السلام چون خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديد و عرصه نبرد را به شعشعه طلعتش كه از جمال پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خبر مى ‏داد منوّر كرد.

         ذكروا بطلعته النّبىّ فهلّلوا             لمّا بدا بين الصّفوف و كبّروا

             فافتنّ فيه النّاظرون فاصبع             يؤمئ اليه بها و عين تنظروا

 پس حمله كرد، و قوّت بازويش كه تذكره شجاعت حيدر صفدر مى‏ك رد در آن لشكر اثر كرد و رجز خواند:

         انا علىّ بن الحسين بن علىّ             نحن و بيت اللّه أولى بالنّبىّ‏

             أضربكم بالسّيف حتّى ينثنى             ضرب غلام هاشمىّ علوىّ‏

             و لا يزال اليوم احمى عن ابى             تاللّه لا يحكم فينا ابن الدّعى‏

 همى حمله كرد و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتشبار خود گردانيد.

به هر جانب كه روى مى‏ كرد گروهى را به خاك هلاك مى ‏افكند، آن قدر از ايشان كشت تا آن كه صداى ضجّه و شيون از ايشان بلند شد، و بعضى روايت كرده ‏اند كه: صد و بيست تن را به خاك هلاكت افكند. اين وقت حرارت آفتاب و شدّت عطش و كثرت جراحت و سنگينى اسلحه او را به تعب در آورد، على اكبرعليه السلام از ميدان به سوى پدر شتافت عرض كرد كه: اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه مرا به تعب عظيم افكند، آيا ممكن است كه به شربت آبى مرا سقايت فرمايى تا در مقاتله با دشمنان قوّتى پيدا كنم؟

حضرت سيلاب اشك از ديده باريد و فرمود: وا غوثاه! اى فرزند مقاتله كن زمان قليلى، پس زود است كه ملاقات كنى جدّت محمد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را پس سيراب كند تو را به شربتى كه تشنه نشوى هرگز.

و روايت ديگر است كه فرمود: يا پسرك من! بياور زبانت را، پس زبان علىّ را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان.

فانّى أرجو انّك لا تمسى حتّى يسقيك جدّك بكأسه الاوفى شربة لا تظمأ بعدها ابدا.

پس جناب على اكبرعليه السلام دست از جان شسته و دل بر خداى بسته به ميدان برگشت و اين رجز خواند:

         الحرب قد بانت لها الحقايق             و ظهرت من بعدها مصادق‏

             و اللّه ربّ العرش لا نفارق             جموعكم او تغمد البوارق‏

 پس خويشتن را در ميان كفّار افكند و از چپ و راست همى ‏زد و همى‏ كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، اين وقت مرّة بن منقذ عبدى (لعين) فرصتى به دست كرده شمشيرى بر فرق همايونش زد كه فرقش شكافته گشت و از كارزار افتاد.

و موافق روايتى: مرّة بن منقذ چون علىّ اكبرعليه السلام را ديد كه حمله مى ‏كند و رجز مى‏ خواند، گفت: گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزايش ننشانم. پس همين طور كه جناب على اكبرعليه السلام حمله مى‏ كرد به مرّة بن منقذ برخورد، مرّة لعين نيزه بر آن جناب زد و او را از پا در آورد.

و به روايت سابقه، پس سواران ديگر نيز علىعليه السلام را به شمشيرهاى خويش مجروح كردند تا يك باره توانايى از او برفت، دست در گردن اسب در آورد و عنان رها كرد اسب او را در لشكر اعداء از اين سوى بدان سوى مى‏ برد و به هر بى ‏رحمى كه عبور مى‏ كرد زخمى بر علىعليه السلام مى‏ زد تا اين كه بدنش را با تيغ پاره پاره كردند.

و قال ابو الفرج: و جعل يكرّ كرّة بعد كرّة حتّى رمى بسهم فى حلقه فخرقه، و أقبل ينقلب فى دمه.

و به روايت ابو الفرج همين طور كه شه زاده حمله مى‏ كرد بر لشكر تيرى به گلوى مباركش رسيد و گلوى نازنينش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد و در ميان خون خويش مى‏ غلطيد. و در اين اوقات تحمّل مى‏ كرد، تا آن‏گاه كه روح به گودى گلوى مباركش رسيد و نزديك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد: يا أبتاه! عليك منّى السّلام. هذا جدّى رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم يقرؤك السّلام و يقول: عجّل القدوم الينا.

و به روايت ديگر ندا كرد: يا أبتاه، هذا جدّى رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قد سقانى بكأسه الا و فى شربة لا اظمأ بعدها ابدا هو يقول: العجل العجل، فانّ لك كأسا مذخورة حتّى تشربها السّاعة.

يعنى: اينك جدّ من رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حاضر است و مرا از جام خويش شربتى سقايت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد، و مى‏ فرمايد: اى حسين! تعجيل كن در آمدن كه جام ديگر از براى تو ذخيره كرده‏ام تا در اين ساعت بنوشى.

پس حضرت سيّد الشّهداءعليه السلام بالاى سر آن كشته تيغ ستم و جفا آمد، و به روايت سيّد ابن طاووس صورت بر صورت او نهاد. شاعر گفته:

         چهر عالمتاب بنهادش به چهر             شد جهان تار از قران ماه و مهر

             سر نهادش بر سر زانوى ناز             گفت: كاى باليده سر و سرفراز

             اين بيابان جاى خواب ناز نيست             كايمن از صيّاد تيرانداز نيست‏

             تو سفر كردى و آسودى ز غم             من در اين وادى گرفتار الم‏

 و فرمود: خدا بكشد جماعتى را كه تو را كشتند، چه چيز ايشان را جرى كرد كه از خدا و رسول نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشك از چشم هاى نازنينش جارى شد و گفت: اى فرزند! على الدّنيا بعدك العفا. بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا.

شيخ مفيد رحمة اللّه فرموده: اين وقت حضرت زينب عليها السّلام از سراپرده بيرون آمد و با حال اضطراب و سرعت به سوى نعش جناب على اكبر مى ‏شتافت و ندبه بر فرزند برادر مى‏ كرد، تا خود را به آن جوان رسانيد و خويش را بر روى او افكند، حضرت سر خواهر را از روى جسد فرزند خويش بلند كرد و به خيمه‏ اش بازگردانيد، و رو كرد به جوانان هاشمى و فرمود كه: برداريد برادر خود را. پس جسد نازنينش را از خاك برداشتند و در خيمه‏ اى كه در پيش روى آن جنگ مى‏ كردند گذاشتند.

 [سن و زمان شهادت حضرت على اكبرعليه السلام :]

مؤلّف گويد: كه در باب حضرت على اكبرعليه السلام دو اختلاف است. يكى آن كه در چه وقت شهيد گشته، شيخ مفيد و سيّد ابن طاووس و طبرى و ابن اثير و ابو الفرج و غيره ذكر كرده‏ اند كه: اوّل شهيد از اهل بيت عليهم السّلام على اكبر عليه السلام  بوده.

و تأييد مى ‏كند كلام ايشان را زيارت شهدا معروفه: السّلام عليك يا اوّل قتيل من نسل خير سليل. و لكن بعضى از ارباب مقاتل اوّل شهيد از اهل بيت را عبداللّه بن مسلم گرفته ‏اند و شهادت على اكبر را در اواخر شهدا ذكر كرده ‏اند.

دوّم اختلاف در سنّ شريف آن جناب است كه آيا در وقت شهادت هيجده‏ ساله، يا نوزده ‏ساله بوده، و از حضرت سيّد سجّادعليه السلام كوچكتر بوده، يا بزرگتر و به سنّ بيست و پنج سالگى بوده؟ و ما بين فحول علماء در اين باب اختلاف است، و ما در جاى ديگر اشاره به اين اختلاف و مختار خود را ذكر كرديم و به هر تقدير اين مدتى كه در دنيا بود عمر شريف خود را صرف عبادت، و زهادت، و اطعام‏ مساكين، و اكرام وافدين، و سعه در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده، به حدى كه در مدحش گفته شده:

         لم تر عين نظرت مثله             من محتف يمشى و لا ناعل‏

 (الأبيات) و در زيارتش خوانده مى‏ شود:

السّلام عليك ايّها الصّديق و الشّهيد المكرّم، و السّيّد المقدّم، الّذى عاش سعيدا و مات شهيدا و ذهب فقيدا، فلم تتمتّع من الدّنيا الّا بالعمل الصّالح و لم تتشاغل الّا بالمتجر الرّابح.

و چگونه چنين نباشد آن جوانى كه اشبه مردم باشد به حضرت رسالت پناه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و اخذ آداب كرده باشد از دو سيّد جوانان اهل جنّت، چنانچه خبر مى ‏دهد از اين مطلب عبارت زيارت مرويّه معتبره آن حضرت: السّلام عليك يا بن الحسن و الحسين.

و آيا والده آن جناب در كربلا بوده يا نبوده؟ ظاهر آن است كه نبوده و در كتب معتبره نيافتم در اين باب چيزى.

و امّا آنچه مشهور است كه بعد از رفتن على اكبرعليه السلام به ميدان، حضرت حسينعليه السلام نزد مادرش ليلى رفت و فرمود: برخيز و برو در خلوت دعا كن براى فرزندت كه من از جدّم شنيدم كه مى‏ فرمود: دعاى مادر در حقّ فرزند مستجاب مى ‏شود الخ، به فرمايش شيخ ما [محدث نورى‏] تمام دروغ است. « منتهی الآمال ص ۴۴۲»

**********************************************************

مقتل الحسین مرحوم مقرم( از علمای قرن چهاردهم هجری):

هنگامى كه تمامى اصحاب شهيد شدند و فقط اهل بيت امام عليه السلامباقى ماندند تصميم گرفتند كه با تمام وجود به ملاقات مرگ بروند و شروع كردند به وداع با يكديگر نخستين كسى كه پيش قدم شد  ابو الحسن على اكبر بود كه عمر او بيست و هفت سال بود، چرا كه در يازده شعبان سال سى و سه هجرى متولد شده بود،  او آينه جمال نبوى، ضرب المثل اخلاق نيكو وى و خلاصه ‏اى از گفتار بليغ بود شاعر درباره رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مى ‏گويد:

         زيباتر از تو چشم من نديده             و بهتر از تو را زنى نزائيده‏

          آفريده شدى در حالى كه مبرا از عيب هستى             گويا چنان آفريده‏شده‏ اى كه مى‏ خواستى‏

 همين شاعر درباره على اكبر مى‏ گويد:

         هيچ چشم بينايى مانند ترا نديده است             از كسانى كه بدون كفش يا با كفش راه روند

 على اكبر برخاسته از درخت نبوى است و وارث آثار طيبه است، اگر نبود كه خداوند شهادت او را مقدر نموده بود و اسماء آنها را در صحيفه نازل شده توسط جبرئيل بر پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مقرّر كرده بود، هرآينه سزاوار مقام خلافت بود.

هنگامى كه تصميم به جنگ مى ‏گيرد جدايى او بر بانوان حرم، سنگين مى‏ آيد، چون او پناهگاه آنها، حامى امنيّت آنها تكيه ‏گاه آرزوهاى آنها، پس از حسينعليه السلام بود. مى‏ ديدند كه آهنگ رسالت در حال قطع شدن است، خورشيد نبوّت در حال كسوف است و اخلاق محمّدى در صدد كوچ كردن است، پس او را احاطه كردند و به اطراف او چسبيدند و مى‏ گفتند: بر غربت ما رحم كن، نمى‏ توانيم فراق تو را تحمل كنيم. على اكبر اعتنا نمى‏ كند، چون مى‏ بيند كه امام زمان وى در چه حالى است كه دشمنان براى ريختن خونش اجتماع كرده ‏اند از پدر اذن مى‏گيرد و بر اسبى متعلّق به حسينعليه السلام بنام «لاحق» سوار مى‏ شود  از آن جهت كه مادر اكبر ليلى دختر ميمونه بود و ميمونه هم دختر ابو سفيان‏ بود  لذا مردى از لشكر كوفه فرياد مى‏ زند: اى على تو با اميرالمؤمنين «يزيد» خويشاوند هستى و ما مى‏ خواهيم اين خويشاوندى را مراعات كنيم، اگر بخواهى به تو امان مى‏ دهيم.

ايشان مى‏ فرمايد: خويشاوندى با رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم سزاوارتر است كه مراعات شود، آنگاه رجز خواند و خود را معرفى مى‏ كند:

         من على بن حسين بن على هستم             به خداى كعبه ما اولى به پيامبر هستيم‏

          به خدا قسم پسر زنازاده نمى‏تواند بر ما حكومت كند            با شمشير خود از پدرم حمايت مى‏كنم

 حسينعليه السلام نتوانست جلوى اشك چشم را بگيرد  به سوى عمر بن سعد فرياد زد: تو را چه شده؟ خداوند رحم تو را قطع كند چنانچه رحم مرا قطع كردى و خويشاوندى مرا با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حفظ نكردى، و كسى را بر تو مسلط كند كه در رختخواب تو را ذبح كند،  آنگاه محاسن خود را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: خدايا تو شاهد باش كه شبيه ‏ترين مردم به پيامبرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از حيث آفرينش و اخلاق و گفتار به سوى اين قوم رفت، هرگاه مشتاق مى‏ شديم كه پيامبرت را ببينيم به او نگاه مى ‏كرديم خدايا بركات زمين را از آنها بگير، آنها را متفرق و ذليل بفرما، آنها را در راه‏ هاى پراكنده قرار بده كه هرگز واليان از آنها راضى نشوند، آنها ما را دعوت كردند كه يارى كنند، سپس بر ما تعدّى كردند و با ما به جنگ پرداختند. پس از آن آيه قرآن را تلاوت فرمود: «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، ذريّه‏اى كه بعضى از بعض ديگرند و خداوند شنواى‏ داناست».

على اكبر پيوسته بر قسمت راست و چپ لشكر حمله مى ‏كرد و تا قلب لشكر فرو مى‏ رفت، هيچ سست اراده ‏اى با او مقابله نمى‏ كرد و هيچ شجاعى جلو نمى ‏آمد مگر آنكه او را به هلاكت مى‏ رساند.

صد و بيست سواره را به قتل رساند و تشنگى بر او غلبه نمود، نزد پدر بازگشت تا استراحت كند و سختى تشنگى را يادآور شد حسينعليه السلام گريست و فرمود: وا غوثاه! به زودى با جدّت ملاقات مى‏ كنى و به تو شربتى مى‏ نوشاند كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد، آنگاه زبان على را مكيد و انگشتر خود را به وى داد كه در دهانش قرار دهد.

على اكبرعليه السلام به ميدان بازگشت در حالى كه از بشارت امامعليه السلاممسرور بود، به سوى لشكر حمله كرد غبار را بر چهره آنان مى‏ نشاند، نمى‏ فهمند كه آيا على اكبر است يا على بن أبي طالب كه در ميدان ظاهر شده يا صاعقه است كه در برق شمشيرش ديده مى ‏شود كشته ‏هاى اهل كوفه را زياد مى‏ كند تا آنكه به دويست نفر مى‏ رسند.

مرّة بن منقذ عبدى مى‏ گويد: گناه عرب بر من اگر پدرش را به عزايش ننشانم، نيزه ‏اى به پشت او مى‏ زند  و شمشير را بر سر او فرود مى ‏آورد، كلاه شكافته مى‏ شود، اسب رم مى‏ كند و او را به لشكر دشمن مى‏ برد، او را محاصره مى‏ كنند و با شمشير، قطعه ‏قطعه مى‏ كنند. صدايش را بلند مى ‏كند: سلام من بر تو اى ابا عبداللّه  اين جدّم رسول خداست‏ و مى‏ گويد كه يك جام ذخيره شده هم براى تو دارد. حسينعليه السلام نزد او مى‏ آيد، صورت بر صورت على مى‏ گذارد  و مى ‏فرمايد: بعد از تو خاك بر سر دنيا، چقدر بر خداى رحمن و هتك حرمت رسول جرئت دارند  بر جدّت و پدرت سخت است كه آنها را بخوانى و اجابت نكنند و فريادرسى كنى و به فريادت نرسند.

سپس دست خود را از خون طاهر او پر كرد و به آسمان پاشيد، يك قطره از آن فرود نيامد! در اين باره زيارت ناحيه مى‏ فرمايد: «پدر و مادرم فداى كشته بدون گناه باد! پدر و مادرم فداى خونى كه به سوى حبيب خداوند بالا برده شد، پدر و مادرم فداى كسى باد! كه جلوى پدر دراز كشيده بود در حالى كه پدر مى‏ گريست، قلبش مى‏ سوخت و خون را به آسمان مى‏ پاشيد، پس قطره ‏اى از آن بازنمى‏ گشت و نفس هاى پدر آرام نمى‏ گرفت».

امام عليه السّلام به جوانان دستور مى‏ دهند كه على را به خيمه آورند.

آزاد زنان خانه وحى به او نگاه مى‏ كنند در حالى كه ديگران او را حمل مى‏ كنند، خون او را به جايگاه عزّت سرخ رسانده و شمشير و نيزه بدن او را قطعه‏ قطعه كرده، با سينه‏ هايى سوزان و موى پريشان و ناله و شيون فراوان كه گوش ملكوت را كر مى‏ كرد از او استقبال مى‏ كنند، پيشاپيش همگان بانوى بنى هاشم، زينب كبرى دختر فاطمه دختر رسول خداست در حالى كه آه و ناله مى‏ كند، خود را بر روى علىعليه السلام مى ‏اندازد و بدين‏ وسيله آرامش روح خود، حامى خيمه ‏ها و ستون خانه در حال انهدام خود را به بر مى‏ گيرد.

متن عربی روایت در مقتل الحسین مقرم: و لما لم يبق مع الحسين إلا أهل بيته عزموا على ملاقاة الحتوف ببأس شديد و حفاظ مر و نفوس أبية و أقبل بعضهم يودع بعضا و أول من تقدم أبو الحسن علي الأكبر و عمره سبع و عشرون سنة فإنه ولد في الحادي عشر من شعبان سنة ثلاث و ثلاثين من الهجرة و كان مرآة الجمال النبوي و مثال خلقه السامي و انموذجا من منطقه البليغ و إذا كان شاعر رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم يقول فيه:

         و أحسن منك لم تر قط عيني             و أجمل منك لم تلد النساء

             خلقت مبرّءا من كل عيب             كأنك قد خلقت كما تشاء

 فمادح الأكبر يقول:

         لم تر عين نظرت مثله             من محتف يمشي و من ناعل‏

             يغلي نهي‏ء اللحم حتى إذا             انضج لم يغل على الآكل

             كان إذا شبت له ناره             أوقدها بالشرف القابل

             كيما يراها بائس مرمل             أو فرد حي ليس بالآهل‏

             لا يؤثر الدنيا على دينه             و لا يبيع الحق بالباطل‏

             اعني «ابن ليلى» ذا الندى و السدى             أعني ابن بنت الحسب الفاضل

 فعلي الأكبر هو المتفرع من الشجرة النبوية الوارث للمآثر الطيبة و كان حريا بمقام الخلافة لو لا أنها منصوصة من إله السماء و قد سجل سبحانه أسماءهم في الصحيفة النازل بها جبرئيلعليه السلام على رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم:

         ورث الصفات الغر و هي تراثه             من كل غطريف و شهم اصيد

             في بأس حمزة في شجاعة حيدر             بإبا الحسين و في مهابة أحمد

             و تراه في خلق و طيب خلائق             و بليغ نطق كالنبي محمد

 و لما يمم الحرب عز فراقه على مخدرات الإمامة لأنه عماد اخبيتهن و حمى أمنهن و معقد آمالهن بعد الحسين فكانت هذه ترى هتاف الرسالة في وشك الانقطاع عن سمعها و تلك تجد شمس النبوة في شفا الكسوف و أخرى تشاهد الخلق المحمدي قد آذن بالرحيل فأحطن به و تعلقن بأطرافه و قلن: ارحم غربتنا لا طاقة لنا على فراقك فلم يعبأ بهن، لأنه يرى حجة الوقت مكثورا قد اجتمع أعداؤه على إراقة دمه الطاهر فاستأذن أباه و برز على فرس للحسين تسمى «لاحقا»

و من جهة أنّ ليلى أم الأكبر بنت ميمونة ابنة أبي سفيان  صاح رجل من القوم: يا علي إن لك رحما بأمير المؤمنين: «يزيد» و نريد أن نرعى الرحم فإن شئت آمناك قالعليه السلام: إن قرابة رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم أحق أن ترعى ثم شد يرتجز معرّفا بنفسه القدسية و غايته السامية:

         أنا علي بن الحسين بن علي             نحن و رب البيت أولى بالنبي‏

             تاللّه لا يحكم فينا ابن الدعي           أضرب بالسيف أحامي عن أبي‏

             ضرب غلام هاشمي قرشي

 و لم يتمالك الحسينعليه السلام دون أن أرخى عينيه بالدموع و صاح بعمر بن سعد: ما لك؟ قطع اللّه رحمك كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و سلط عليك من يذبحك على فراشك ثم رفع شيبته المقدسة نحو السماء و قال: اللهم اشهد على هؤلاء فقد برز إليهم أشبه الناس برسولك محمد خلقا و خلقا و منطقا «8» و كنا إذا اشتقنا إلى رؤية نبيك نظرنا إليه اللهم فامنعهم بركات الأرض و فرقهم تفريقا و مزقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم أبدا فإنهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلونا ثم تلا قوله تعالى: إِنَ‏ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

و لم يزل يحمل على الميمنة و يعيدها على الميسرة و يغوص في الأوساط فلم يقابله جحفل إلا رده و لا برز إليه شجاع إلا قتله:

         يرمي الكتائب و الفلا غصت بها             في مثلها من بأسه المتوقد

             فيردها قسرا على أعقابها             في بأس عريس العرينة ملبد

 فقتل مائة و عشرين فارسا و قد اشتد به العطش فرجع إلى أبيه يستريح و يذكر ما اجهده من العطش  فبكى الحسين و قال: وا غوثاه ما أسرع الملتقى بجدك فيسقيك بكأسه شربة لا تظمأ بعدها و أخذ لسانه فمصه و دفع إليه خاتمه ليضعه في فيه

         و يؤوب للتوديع و هو مكابد             لظما الفؤاد و للحديد المجهد

             صادي الحشا و حسامه ريان من             ماء الطلا و غليله لم يبرد

             يشكو لخير أب ظماه و ما اشتكى             ظمأ الحشا إلا إلى الظامي الصدي‏

             كل حشاشته كصالية الغضا             و لسانه ظمى‏ء كشقة مبرد

             فانصاع يؤثره عليه بريقه             لو كان ثمة ريقه لم يجمد

             و مذ انثنى يلقى الكريهة باسما             و الموت منه بمسمع و بمشهد

             لف الوغى و أجالها جول الرحى             بمثقف من بأسه و مهند

         يلقى ذوابلها بذابل معطف             و يشيم أنصلها بحيد أجيد

             حتى إذا ما غاص في أوساطهم             بمطهم قب الايطل اجرد

             عثر الزمان به فغودر جسمه             نهب القواضب و القنا المتقصد

 و رجع «علي» إلى الميدان مبتهجا بالبشارة الصادرة من الإمام الحجةعليه السلام بملاقاة جده المصطفى صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فزحف فيهم زحفه العلوي السابق و غبّر في وجوه القوم و لم يشعروا أهو «الأكبر» يطرد الجماهير من أعدائه أم أن «الوصي» عليه السّلام يزأر في الميدان أم أن الصواعق تترى في بريق سيفه فأكثر القتلى في أهل الكوفة حتى أكمل المائتين.

فقال مرة بن منقذ العبدي علي آثام العرب إن لم أثكل أباه به فطعنه بالرمح في ظهره  و ضربه بالسيف على رأسه ففلق هامته و اعتنق فرسه فاحتمله إلى معسكر الأعداء و أحاطوا به حتى قطعوه بسيوفهم إربا إربا ..

         و محا الردى يا قاتل اللّه الردى             منه هلال دجى و غرة فرقد

             يا نجعة الحيين هاشم و الندى             و حمى الذمارين العلى و السؤدد

             كيف ارتقت همم الردى لك صعدة             مطرورة الكعبين لم تتأود

             أفديه من ريحانة ريانة             جفت بحر ظما و حر مهند

             بكر الذبول على نضارة غصنه             إن الذبول لآفة الغصن الندي‏

             للّه بدر من مراق نجيعه             مزج الحسام لجينه بالعسجد

             ماء الصبا و دم الوريد تجاريا             فيه و لاهب قلبه لم يخمد

             لم أنسه متعمما بشبا الظبى             بين الكماة و بالأسنّة مرتدي‏

         خضبت و لكن من دم و فراته             فاخضر ريحان العذار الأسود

و نادى رافعا صوته: عليك مني السلام أبا عبد اللّه  هذا جدي قد سقاني بكأسه شربة لا أظمأ بعدها و هو يقول إن لك كأسا مذخورة فأتاه الحسين عليه السّلام و انكب عليه واضعا خده على خده  و هو يقول: على الدنيا بعدك العفا ما أجرأهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول  يعز على جدك و أبيك أن تدعوهم فلا يجيبونك و تستغيث بهم فلا يغيثونك.

ثم أخذ بكفه من دمه الطاهر ورمى به نحو السماء فلم يسقط منه قطرة! و في هذا جاءت زيارته: «بأبي أنت و أمي من مذبوح و مقتول من غير جرم، بأبي أنت و أمي دمك المرتقى به إلى حبيب اللّه بأبي أنت و أمي من مقدم بين يدي أبيك يحتسبك و يبكي عليك محترقا عليك قلبه يرفع دمك إلى عنان السماء لا يرجع منه قطرة و لا تسكن عليك من أبيك زفرة !

و أمر فتيانه أن يحملوه إلى الخيمة فجاؤوا به إلى الفسطاط الذي يقاتلون أمامه.

و حرائر بيت الوحي ينظرن إليه محمولا قد جللته الدماء بمطارف العز حمراء و قد وزع جثمانه الضرب و الطعن فاستقبلنه بصدور دامية و شعور منشورة و عولة تصك سمع الملكوت و أمامهن عقيلة بني هاشم «زينب الكبرى» ابنة فاطمة بنت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم صارخة نادبة فألقت بنفسها عليه تضم إليها جمام نفسها

الذاهب و حمى خدرها المنثلم و عماد بيتها المنهدم.

         لهفي على عقائل الرسالة             لما رأينه بتلك الحالة

             علا نحيبهن و الصياح             فاندهش العقول و الأرواح‏

             ناحت على كفيلها العقائل             و المكرمات الغر و الفضائل‏

             لهفي لها إذ تندب الرسولا             فكادت الجبال أن تزولا

             لهفي لها مذ فقدت عميدها             و هل يوازي أحد فقيدها

             و من يوازي شرفا و جاها             مثال ياسين شبيه طاها

             يا ساعد اللّه أباه مذخبا             نيره «الأكبر» في ظل الظبى‏

             رأى الخليل في منى الطفوف             ذبيحه ضريبة السيوف‏

             بكاه ما يرى و ما ليس يرى             من ذروة العرش إلى تحت الثرى‏

             بكاه حزنا رب أرباب النهى             و من هو المبدأ و هو المنتهى‏

             و من بكاه سيد البرايا             فرزؤه من أعظم الرزايا

             بكته عين الرشد و الهداية             و من هو المنصوص «بالوصاية» «2»

 و لسان حال أبيه يقول:

         بني اقتطعتك من مهجتي             علام قطعت جميل الوصال‏

             بني عراك خسوف الردى             و شأن الخسوف قبيل الكمال‏

             بني حرام عليّ الرقاد             و أنت عفير بحرّ الرمال‏

             بني أبيت سوى القاصرات             و خلفت عندي سمر العوالي‏

             بني بكتك عيون الرجال             ليوم النزيل و يوم النزال‏

         بكتك بني صفات الكمال             وغض الشباب و ذات الجمال‏

             عجلت لحوض أبيك النبي             و سارعت بعد الظما للزلال‏

             سيرثيك مني لسان السنان             بنظم قلوب عيون الرجال

« مقتل الحسین مقرم ص ۲۳۱»